بخش زیر را از کتاب «دکتر حسین محمدزاده صدیق و شهریارشناسی» به اهتمام ائلدار صدیق، تهران، نشر تکدرخت، انتخاب کردم. آن را در زیر قرار میدهم. استاد شهریار این شعر را پس از وفات بولود قرهچورلو سهند سروده است.
عیسی مجیدی
- 1 -
گویی سهند مرد؟!
باور نمیکنم.
کوهی که کان لعل بدخشان به سینه داشت!
کوهی کریم، کان همه سر چشمه زاد از او!
کوهی که پهن دشت مغان بود دامنش!
کوهی که قله وصل به الهام عرش از او!
باور کنم که رفت به این سادگی به باد؟!
* * *
پس آن همه پرنده، چرنده،
چه میکند؟
آن برهها
و آن همه ایلخی و گلهها،
بیسرپرست و هی هی چوپان کجا روند؟
آن کبکهای ناز کجا دربدر شوند؟
* * *
گویی خموش شد دگر آن نای جانفزای؟
نایی که رام بود به آوایش آهوان،
نایی که صخرهها همه جان میگرفت از او،
نایی که کوهها همه بودند، همصداش.
نایی که درههای خموشان شب ازاو،
هر صبحدم به همهمه بیدار میشدند.
آوای او که مژدهی صبح سپید بود،
در گوش ما خزانزدگانِ گران دشت،
هم با غرور و غرّش ابر بهار بود.
ای داد، روزگار
گویی دگر بلند نخواهد شد آن نوا؟
* * *
تکلیف من چه با غم بیهمزبانیام؟
باز این سکوت تلخ و فضای فشار سنج؟
قبری که وقف زنده بگوران قرن ماست؟
* * *
گویی خطاب «ناصر خسرو» به مقبره
از قرنها گذشته به امواج رادیو
اینک بهگوش ماست که:
«- یاران کجا شدند؟»
ما هم خود آن«خطیره» که با انعکاس صوت،
تکرار میکنیم که:
«- یاران کجا شدند».
من شعر رودکی که به سوك «شهید» گفت،
تکرار میکنم به رثای سهندِ خود:
«او یک تن و به چشم خرد،
از هزار بیش.»