منبع: تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی، تالیف سلمان صفریان، تهران، نشر اندیشه نو، ۱۳۹۱.

بخش اول

آنچـه به عنوان هدف ، از آثار صـمد بهـرنگي قابل استخراج است ،“ انسـان شدن” و رسيدن به ارزش هـاي انسـانـي مانند عدالت ، دموكراسـي ، آزادي و جامعه اي مترقـي را شامل مـي شود. و البته در اين مسير اهداف فرعـي ديگري ظاهر مـي شوند، كه مـي توان به گرفتن انتقام مردم ، لرزاندن پايه هاي حكومت هـا و تنبيه بعضـي از ادبـا و محققين، كـه به زعم وي مفيـد به حال جامعه نيستند ، اشـاره كـرد.

به عنوان اولين هدف صـمد بهرنگي به جمله اي از وي اشـاره مـي كنيم كه در نامـه اي به دوست صميمي اش يوسف نوشتـه است :

 « عزيزم از آرزوهـايت راجع به من و آن مقامـي كه خـودت مـي داني ، برايم نوشتـه بودي. باور كن من نمـي خـواهم چيزي بشوم ، تنهـا مـي خواهم يك انسـان باشم. يوسف باوركن. مشكل است كه آدم يك ، انسـان ’ بشود » ( اسد بهرنگي ، 1376 ، ص 59 ).

از نظر صـمد بهـرنگـي « اجتماع هـر آن نقطه اي است كه هموطنـان ما زندگي مـي كنند. از روستاهـاي دور دست تا شهرهـاي بزرگ و كوچك. باهمـه كوچه هـاي پر از پهـن و لجن روستـا تا خيابانهـاي ترو تميز شهر. باكلبـه هـاي تنگ و تاريك و پر از مگس روستـائيان فقير  تا قصرهـاي شيك و رخشـان شهر يهـاي دولتمند. با بچه هاي كشـاورز و قاليباف و مزدور و ژنده پوش تابچـه هـايي كه كمترين غذايشان چلومرغ و بوقلمون و موز و پرتقال است »     ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 141 ).

او از زبان نگار خطاب به كوراوغلو، در زماني كه بخاطر ربوده شدن « قيرآت » بين كوراوغلو و سركرده ها شكر آبـي شده بود ، مـي گويد : « تا وقتيكه حتـي يك نفر ستمديده در اين مملكت وجود داشتـه باشد ، دست از مبارزه بر نخـواهيم داشت. تا وقتي كه زندگي خـواهر و برادرانة چنلي بئل در تمام مملكت و براي همة مردم ممكن نشود ما حق نداريم از هم جـدا شويم » ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 357 ).

او براي هيچ كس امتيازي قائل نيست. در فلسفـة صـمد بهـرنگي همه بايد به يك اندازه برخوردار باشنـد و به يك اندازه حق اظهـار نظر داشتـه باشند. باز از قول نگار، خطاب به كوراوغلو مـي گويد : « ما همـه در اينجا كار مــي كنيم و مـي جنگيم و خواهر و برادرانه زندگي مـي كنيم و همه حق داريم حرفهـايمان را بزنيم. و عيب و اشتباه ديگران را بگوئيم.اگر كسي در ميان ما باشد كه نخواهد عيب و اشتباه خـود را قبول كند ، البتـه بايد از او روبـرگرداند. حـالا اين كس هـر كـه مـي خـواهد بـاشد. من ، محبوب خـانم ، كوراوغلو ، دميرچي اوغلو، گورجي ممد ، يا آنكس كه تاره به اينجا آمده و هيچگونه نام و شهرتي ندارد »    ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 358 ). اينگونه است كه صـمد با بازسازي اين قصـه كه از داستـانهـاي اسطـوره اي آذربـايجـان مـي بـاشد كوراوغلو را از محـوريت و حـاكميت محض چنلي بئل خارج كرده و قوانين انسـاني و مدرنـي را كه امروزه بعنـوان دموكـراسـي از آن يـاد مـي شود ، در چنلي بئل حاكم مـي نمايد.

از ديدگاه صـمد دموكراسي نعمتي است كه نبودش موجب پيدا شدن ناهنجـاري هـاي عظيمي در جامعـه مـي شود. اگر كسي نباشد كه درد دلهـاي انسانهـارا بشنود بايد منتظر ناهنجـاري غير قابل كنترلي بنام انفجـار بود. به طوري كه « اولدوز » كه تنهـا و بي مونس و اسير دست زن باباست ، دست به دامن عروسكي شده و كراراً زار مـي زند : « عروسك گنده يا توحرف بزن يامن مـي تركم » ( صـمد بهـرنگي ، 1376 ، ص 85 ).

آزادي يكـي از ارزش هـاي انسـانـي است كـه در جاي جاي آثار صـمد بهـرنگـي موج مـي زند. او تمام سعي و كوشش اولدوز را به همراه نيرو هـاي ياري دهندة قصـة « اولدوز و كلاغهـا » متمركز مـي كند كه قهـرمان قصـه اش بتـواند از زندان زن بابا رهـايـي يافتـه و به شهر كلاغهـا برود » به آنجايي كه زن بابا نداشت »  ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 76 ). و آزادي بود. و اولدوز مـي توانست فارغ از مظالم و ستم هـاي زن بابا آزادانه زندگي كند.

صـمد تلاش هـاي ننه كلاغه را نشـان مـي دهد، كه تا آخرين لحظة زندگي براي بدست آوردن آزادي، اين  نعمت مقدس تلاش كرده و با زن بابا به مبارزه مـي پردازد. آزادي اين قدر براي صمد مهم و حيـاتي است كه براي كسب آن، مجوز هر گونه اقدامي را صادر مـي كند. حتـي اگر لازم باشد ، بچـه ها براي رهـايي آقا كلاغه ، سگ را هم كه مانعـي است در مقابل آزادي ، مـي كشند.

صـمد همچنين به دنبال جـامعه اي است كه تاب تحمل حـرف هاي نـو و متفاوت را داشتـه بـاشد. جامعـه اي ايده آل و مترقـي. لذا در قصـة ماهـي سيـاه كوچولو دست به تصوير دگماتيسم جامعة سنتي مي زند كه بـا انـواع تطميع ها و تهديدهـا مـي كوشند ماهي سياه كوچولو را از تصميم خود بـاز دارند و در واقع كنجكاوي ، پـرسشگري و تعالـي را در نطفـه خفـه كنند. تا آنجا كـه مـادر ماهـي سيـاه كوچولو مي گويد : « حقش بـود ‍‍] پيچ پيچي ] را بكشيمش ، يـادت رفتـه اينجا و آنجـا كه مـي نشست چه حـرفهـايـي مـي زد ؟ » ( صـمد بهـرنگـي ، 1378 ، ص 380 ). و عجيب تـر اينكه همسايه ها حتي از همسايگي با او احساس شرم مـي كنند. انگار كه مرتكب خلافـي حيثيتي شده باشد. آنهـا ديگر وجود ماهـي سياه كوچولو را قابل تحمل نيز نمـي دانند : « ديگري گفت : تا كارش به جاهاي باريك نرسيده بفرستيمش پيش حلزون پيره » ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 381 ).

در راستـاي اين اهداف اسـاسـي، او اهداف ديگـري نيـز دارد كه يكـي از آنهـا انتقام مردم است : « علـي كيشي يقين داشت كه روشن ، نقشه هـاي او را عملـي خـواهد كرد و انتقـام مردم را از خانهـا و خـودكار خـواهد گرفت » ( صـمد بهـرنگـي ، 1378 ، ص 328 ). بـا توجه بـه اينكه بـا لفظ انتقـام مـردم ، بـه اين شـكل در روايت هـاي ديگـر اين قصـه مـواجه نمـي شـويم؛ مـي شـود چنين استنباط كرد كه اين مفهوم جزو جهت دهـي هـاي صـمد به اين قصـه مـي باشد. البته الفاظ مشابه اين را در قصـه هـاي ديگر هم بـه وفـور مـي بينيم. مثالـي ديگـر از همين قصـه ؛ بـاز از زبـان نگار مـي خوانيم : « مـا تـا جـان در بدن داريم شمشيـر را بـر زمين نخـواهيم گذاشت، مگـر روزي كه همة دشمنـان مردم و همة مفتخـورهـا را از پـاي در آورده باشيم » ( صـمد بهرنگـي ، 1378 ، ص 357 ).

صـمد در نامه اي به يوسف ، با نقل از ياد داشت هـاي شخصـي خود مـي نويسد : » ميل دارم آنقدر قدرت داشته باشم كه بتوانم با هجو ومسخره پايه هاي حكومت ها را لرزان بكنم و اديبان و محققان ‍‍] چنان كه  چند سطر بالا تر، در همين نامه اظهـار مـي دارد منظور،‌ آن هايي كه   چيزي در  چنته دارند يا ندارند و مي خواهند آنرا به زور عرضـه دارند، ]  را از جانشان سير گردانم » ( اسد بهـرنگي ، 1376 ، ص 46 ).

براي رسيدن به اين اهداف ، راهكارهايي لازم است و طبيعي است  كه  عمدة اين راهكارها، نمـي تواند غير از مبارزه باشد. چيزي  كه صـمد سخت بدان معتقد است. در اين قسمت ، ابتدا اين اعتقاد را از درون آثار وي بيرون مـي كشيم. سپس به نحـوة مبارزه و چگونگـي ايجـاد زمينة آن از نظـر صمد  بهـرنگـي خـواهيم پـرداخت.

 در اغـلب آثـار صـمد شـاهد واكـنش هـاي تـند و عصيـان هـاي قهـرمـانـان نسبتـاً بـه شخصيت هاي منفـي قصـه هستيم.

در قصـة » يك هـلو و هـزار هـلو » ، صـمد مـي كـوشد حـق بـه جـانب بـودن صاحبعلـي و پـولاد را در همـان متن مـربـوط بـه سـرپيچـي و عصيـانشـان در مقـابل اربـاب و بـاغبـانش بـه نمـايش بگذارد :« صـا حبعلـي و پولاد مثل آن يكي روستـائيان ، هيچ ترسـي از تفنگ باغبان نداشتند. هميشـه پا بـرهنـه بـا يـك شـلوار پـاره و وصلـه دار تـوي بـاغ ولـو بودند » ( صـمد بهـرنگي. 1378 ، ص 251 ). يا : « پولاد : اگر ‍‍] باغبـان ] غلطـي بكند ‍‍] درخت هـلو را صاحت شود ] همـة باغ را آتش مـي زنيم » ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 269 ).

حتـي هـلوي قصـة صمد نيز، باسازش ناپذيـري تمـام، در مقابل تطميع هـا و تهديد هـاي ارباب و باغبانش مقاومت مـي كند : » از آن وقت تا حالا ‍‍] مردن صاحبعـلي و رفتن پولاد ] كه نمـي دانم چند سـال است از عمرم مـي گذرد ، باغبان نتوانسته هلـوي مرا نوبر كند و از اين پس هم نوبر نخـواهد كرد. من از او اطاعت نمـي كنم. حالا مـي خـواهد مرا بترساند يا اره كند يا قربان صدقه ام برود » ( صمـد بهـرنگي ، 1378 ، ص 175 ).

شخصيت هـاي مثبت قصـة « 24 ساعت در خواب و بيداري » ، خصوصاً خـود لطيف قهـرمان قصـه ، هر كجا زرق و برقـي مـي بيند تحريك شده و عكس العمل نشـان مـي دهد. و در پايان قصـه كه شتر مورد علاقه اش را خريده و مـي برند ، مـي گويد : « دلـم مـي خـواست مسلسل پشت شيشـه مال من باشـه » ( صمـد بهـرنگي ، 1378 ، ص 309 ). 

در اين قسمت مـي تـوان بـه شخصيت هـاي قصـه هاي ديگر نيـز اشاره كرد كه در موقعيت هـاي مختلف بـا نيروهاي مخالف در گير مـي شوند. براي جلو گيري از اطناب كلام، با همين نمونه ها، مبارزه طلبـي روح صمد را تأئيد كرده، به ادامة بحث مـي پردازيم.

اما مبارزه چگونـه ميسـّر مـي گردد ؟ آنچـه از محتواي آثار وي بر مـي آيد اي است كه با تلاش و كوشش با اميدواري ، واقع بينـي ، هوشيـاري ، تدبير و ايجـاد همبستگي مـي توان مبارزه كرد و به اهداف تعيين شده نايل گشت.

صـمد بـه تلاش و كـوشش و حـركت اهميت زيـادي مـي دهد. به طـوري  كـه گاهـي خـود آن، بصورت هدفـي ترسيم مـي شـود. او در نـامـه اي خـطاب بـه دوستش يوسف كه در كنكور رد شده است مـي نـويسد : « پيـروز كسـي نيست كـه حتمـاً طبل بـه نـامش كـوفتـه شـود و جارچـي در كوچـه و بـازار بيفتد و بگـويد كـه آي مـردم بدانيد و آگاه بـاشيد كـه فـلانـي فـلانجا را فتـح كرده و فـلان گنج را تصـاحب كـرد... و... پيـروز تـوئـي كـه كـوششت را كـرده اي » ( صـمد بهـرنگي ، 1376 ، ص 48 ).

يا در قصـة « اولدوز و كلاغهـا » ننه بزرگ به اولدوز مـي گويد كه بـافتن تور « فايده ي اولش اين است كه كلاغهـا يقين مـي كنند كه شما تنبل و بيكاره نيستيد و حاضريد براي خوشبختي خـودتان زحمت بكشيد » ( صـمد بهـرنگي ، 1378 ، ص 62 ).