شعرمعاصر آذربایجان - رسول رضا - ترجمه حسین محمدزاده صدیق دوزگون
شعر از: رسول رضا - ترجمه منظوم: حسین محمدزاده صدیق (دوزگون) ۱۳۵۲
تمساح پير
تمساح بزرگ
ماهىهاى كوچك را میبلعد.
اشك از ديده میبارد . . .
و میگويد: صلح را در اين آبها پايدار ساختم.
و نشان نوعپرورى را
به دست خود،
بر دُم میزند.
تمساح پير!
ماهىهاى كوچك
ناله میكنند،
فرياد بر میدارند:
«نمیخواهيم!
بزرگواريات ارزانى خودت باد!
خواست ما . . . فغان ما . . . »
تمساح پير نمیشنود
يا نمیفهمد،
يا نمیپسندد!
میگويد:
- اين چه فريادى است؟
كوچولوهايم!
زمان، زمان ستيز است.
زندگى پرفراز و نشيب است،
چاله و چاه دارد.
شكم بزرگ من
بهشت آزادى است!
همه مینگرند
كه تمساح پير
- آن تمساح بزرگ -
چگونه ماهىهاى كوچك را میبلعد،
و سپس
اشك از ديده میبارد،
اشك فراوان.
آخر او نوعپرور است!
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۱ ساعت توسط عیسی مجیدی
|