در ادامه سلسله مقالات معرفی میرزا آقا تبریزی و چهار تیاتر اثر استاد دکتر ح. م. صدیق مقاله‌ی زیر به شما تقدیم می‌شود.

چهارتیاتر و رساله‌ی اخلاقیه، تصحیح، مقدمه و حواشی: دکتر حسین محمدزاده صدیق، تهران، انتشارات نمایش، ۱۳۸۵.

اشرف خان، حاکم عربستان

مجلس اول

سرگذشت اشرف خان حاکم عربستان در ایام توقف او در تهران که در سنه‌ی 1232 به پایتخت احضار می‌شود و حساب سه ساله‌ی ولایت را پرداخته مفاصا می‌‌گیرد و بعد از زحمات زیاد دوباره خلعت حکومت پوشیده می‌رود و این حکایت در چهار مجلس تمام می‌شود. انشاءالله تعالی.

اشرف خان در آخر سنه‌ی 1232 به پای تخت احضار شده، روز ورود به حضور همایونی شرفیاب و بلافاصله خدمت شخص اول و از آن جا به منزل خود می‌رود و شب با کریم آقا صحبت می‌کند.

 

اشرف خان             (به کریم آقا) امروز درآمد فرمایشات شخص اول و اشارات میرزا طرارخان بد نبود. ظاهراً خوش گذشت.

کریم آقا                      بلی امروز اول ورود بود خیال پیش‌کش‌ها و چشم‌داشت سوقات این التفات‌ها را لازم دارد آخر کار را باید دید.

قربان بیگ نظر         (داخل اطاق شده، تعظیم و عرض می‌کند) سرکارخان دستورالعمل بنده و قرار تدارک چه چیز است. این جا پایتخت است و گرانی است، باید مصارف کارخانه و قهوه‌خانه و کاه و جوِ طویله را برآورد کرد، ماه به ماه یک جا خرید، من تکلیف خود را بدانم.

اشرف خان             احتیاطاً مخارج یک ماهه را برآورد و سیاهه بکن، پیش من بیار، نهایت یک ماه بیشتر در این خانه نخواهیم ماند، حکومت بشود یا نشود به محض دادن حساب و گرفتن مفاصا بیرون می‌رویم.

قربان بیگ              (آهسته) آی رفتی‌های! (بلند) سرکارخان این جا پایتخت است. گرز رستم گرو است، چه فرمایید؟ اگر تا چهار ماه دیگر محاسبه‌ی ولایت را پرداختید، خیلی کار کرده‌اید. یک ماه کدام است. جواب کاغذهای شما از تهران در دو ماه نمی‌رسید، حالا حساب سه ساله‌ی ولایت به این زودی‌ها خواهد گذشت؟

کریم آقا                 ناظر راست می‌گوید حالا حالاها که مشکل است.

اشرف خان             خوب حالا پیش کشی‌ها و تعارفات را باید داد. قبل از این که حضرات بد اخمی و بی‌اعتنایی نمایند دهن ایشان را باید بست.

کریم آقا                 بلی درست می‌فرمایید معین بشود فردا صبح تا خلوت است ببرند برسانند.

اشرف خان             سه هزار اشرفی در سه کیسه پیشکش حضور همایون است و هزار اشرفی و اسب‌های طاووسی و ترلان را با چهار نفر کنیزو شش بار خانه سوقات ولایتی  خدمت شخص اول و پانصد اشرفی و یک کنیز و دو بار خانه برای میرزا طرارخان

مستوفی                 قربان بیگ صبح زود برساند و برگردد.  

کریم آقا                 خان دایی این‌ها  درست است، اما تحویلدار را نفرمودید. اصل کاری اوست، هرگاه دم او دیده نشود سه هزار اشرفی را بدرقه سه صاحبقران جلوه نخواهد داد بلکه. . .

اشرف خان             پس بگویید مرا لخت خواهند کرد.

کریم آقا                 چه می‌فرمایید اگر شما با ده هزار تومان خلاص شدید، جای شکر دارد. در ولایت عرض کردم به قدر دو سه هزار تومان با چند با خانه بفرستید پایتخت با صورت تا مفاصا بگیرند بیاورند.، قبول نفرمودید. آن وقت احدی در فکر حساب و مالیات دیوان نبود. مستوفی‌ها برای یک دستمال قیصریه را آتش می‌زنند حالا که شما را دیدند به این طورها دست خواهند برداشت، های های! چه خیالی است.

اشرف خان             خوب دویست اشرفی هم برای تحویلدار ببرند لالش بکنند

                           (فردا صبح قربان بیگ وجوهات و تعارفات را رسانده برمی‌گردد.)

اشرف خان             بچه‌ها پاشید برویم در خانه برگردیم.

ناظر                      بلی همه حاضر هستند.

اشرف خان             (برخاسته) بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خدایا به امید تو مرا از دست این گرگ‌های آدم خوار نجات بده. (می‌رود داخل دیوان خانه‌ی شخص اول رو به یالار)

کریم خان              (تنگ نفس پیش اشرف خان می‌آید و آهسته می‌گوید) خان دایی دعاهای شیخ فتح‌الله را به بازو بسته‌اید یا خیر؟

اشرف خان             بلی بلی بسته‌ام و انگشتر شرف شمس مرحوم خان را هم به انگشت کرده‌ام.

کریم آقا                 پس سوره‌ی لایلاءف را بخوانید بدمید صورت شخص اول.

اشرف خان             (می‌رود در اتاق می‌خواهد داخل شود)

الله‌داد بیگ              (فراش خلوت آقا، از آن گوشه در می‌آید و دست بر سینه‌ی اشرف خان گذاشته می‌گوید.) آقا تشریف نبرید حالا خلوت است.

اشرف خان             چه می‌گویی سرکار آقا خودشان مرا خواسته‌اند. (کله خورده مثل مس سرخ شده لابد می‌رود اتاق محررها می‌نشیند.)

الله‌داد‌بیگ              (به آواز بلند چنان می‌گوید که خان می‌شنود) فلان فلان شده‌ها می‌روند حکومتشان را می‌کنند و مردم را می‌چاپند و پول‌ها را جمع می‌کنند برمی‌دارند می‌آورند در این جا هم می‌خواهند تشخص به مردم بفروشند انگار نوکر پدرش هستیم ما.

شخص اول             (صدا می‌کند) بچه‌ها.

الله‌دادبیگ              (داخل اتاق شده سر فرود می‌آورد) بلی.

شخص اول             پسر اشرف خان را خواسته بودم نیامده است؟

الله‌دادبیگ              خیر هنوز نیامده است می‌فرمایید بفرستم بیاورند؟

شخص اول             زود زود کاردارم باید بروم.

الله‌دادبیگ              (بیرون می‌آید به قدر نیم ساعت هیچ نمی‌گوید بعد می‌آید در اطاق به اشرف خان می‌گوید) بسم‌الله بیایید آقا می‌خواهد. 

اشرف خان             (برمی‌خیزد و داخل اطاق می‌شود یک تعظیم بلند بالایی)

شخص اول             بسم‌الله بفرمایید، احوالت خوب است؟

اشرف خان             (باز تعظیم) از تصدق سر جناب آقا.

شخص اول             شاه از دیر رسیدن مالیات عربستان کج خلق شده بودند فرمودند مخصوصاً غلام فرستاده شود من به خاطر شما موقوف داشتم نگذاشتم.

اشرف خان             بلی البته مرحمت سرکار در حق بندگان همین طورها است خداوند سایه‌ی مرحمت جناب آقا را از سر اهالی ایران کم نگرداند.

شخص اول             روزنامه‌ها هم . . . قدری. . .

اشرف خان             خیر به سر مبارک سرکار هرگز درباب روزنامه‌ها کوتاهی نشده است هر چاپار عرض شده است.

شخص اول             باری اشرف خان حساب را زود بپرداز و مطالب را بنویس انجام بدهم زود برو در این جا نمان معطل نشو.

اشرف خان             بلی استدعای بنده هم همین بود که زودتر مرخص شوم ولایت سرحد است مبادا خدای نخواسته حادثه‌یی روی بدهد.

شخص اول             (به میرزا طرارخان مستوفی) میرزا طرارخان از امروز تا ده روز دیگر حساب مالیات سه ساله‌ی عربستان را ساخته و پرداخته از شما می‌‌خواهم بدون عذر و خلاف زیاد ماندن اشرف خان در این جا صورت ندارد. شاه زیاد تأکید دارند.

میرزا طرارخان         بلی به چشم، بنده یک مجلس با اشرف خان ملاقات می‌کنم بعد از آن مشغول انجام فرمایشات خواهم بود. (اشرف خان برمی‌خیزد و تعظیم می‌نماید می‌خواهد مرخص شود)

شخص اول             هان می‌روی؟ برو فردا عصری هم بیا این جا کارت دارم.

                           (اشرف خان بیرون می‌آید در میان حیاط دو سه نفر دوان دوان از عقب می‌آیند جلو اشرف خان را می‌گیرند)

. . .                       سرکار خان انعام ما را بده.

اشرف خان             من. . . درست. . . شما را. . .

. . .                       سرکار خان ما قهوه‌چی‌های آقا، بارها قلیان و قهوه برای شما آوردیم.

اشرف خان             هان ، بلی، بلی، حالا شناختم به چشم می‌گویم ناظر پنج تومان به شما بدهد.( راه می‌افتد به دم در حیاط که می‌رسد فراشان بالاجماع جلو اشرف خان می‌افتند که:)

فراشان                 خداوند سایه‌ی ترا از سر فراشان کم نکند پول چلو ما برسد.

اشرف خان             خوب است فردا شما هم بیایید منزل پنج تومان از ناظر بگیرید.

                           (بعد از آن از ترس ارباب توقع سوار شده تند می‌آید به منزل)

                           (به کریم آقا) کریم آقا بیا داستان‌ها برای تو بگویم، ببین آخر این چه ولایت است این چه در خانه‌ی آقا است شلوغ و بی حساب بردارو بدو، والله آدم را می‌خورند. نمی‌دانی امروز آن پدر سوخته‌‌ی الله‌داد فراش خلوت چه بلا بر سر من آورد. در میان مردم از خجالت مردم. به خدا اگر مرا به زندان ببرند، گواراتر است از آن که دیگر بار خانه‌ی شخص اول بروم.

کریم آقا                 خان دایی جان عرض کنم که این جا عربستان نیست. پای‌تخت است، از این کارها بسیار اتفاق می‌افتد.حوصله باید داشت. خیر این‌ها نقلی نیست حالا می‌گویم سه تومان می‌برند به الله داد می‌دهند. فردا که آن جا تشریف می‌برید ملاحظه می‌فرمایید که چه قسم تملقات می‌کند. (همان ساعت صدا می‌کند فراش می‌آید سه تومان می‌دهد می‌گوید همین الان این‌ها را برمی‌داری در خانه به الله‌دادبیگ داده برمی‌گردی. بگو انعام شما است خان داده است. فراش سه تومان را برمی‌دارد به الله‌دادبیگ می‌دهد برمی‌گردد).

اشرف خان             (عصری نشسته که یک دفعه فراش یک مجموعه شیرینی با یک گلدان می‌گذارد جلو او ) این چه چیز است؟ از کجاست؟

فراش                   پیشخدمت باشی سرکار آقا خدمت شما فرستاده است.

اشرف خان             (درکمال تغیر) خوبست بیرون همان جاها باش قدری. بچه‌ها کریم آقا را صدا کنید. (کریم آقا می‌آید)

اشرف خان               باز ببین چه خبر است من با این پیشخدمت باشی آقا چه خصوصیت دارم که با من حالا هل و کل بازی می‌کند این چه اوضاعی است به خدا من حکومت نمی‌خواهم.

کریم آقا                 بلی راست می‌فرمایید شما خصوصیتی با آن‌ها ندارید اما آن‌ها باشما خصوصیت دارند حوصله باید داشت نقلی نیست ده تومان هم به آن‌ها بدهند. (پرده انداخته می‌شود)