تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی - بيست و چهار ساعت در خواب و بيداري
منبع: تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی، تالیف سلمان صفریان، تهران، نشر اندیشه نو، ۱۳۹۱.
خلاصة قصه
اين قصه، بيست وچهار ساعت از زندگي پسر بچه اي است بنام لطيف كه به همراه پدرش براي كار به تهران آمده اند. پدر روزها را سيب زميني و پياز و اين جور چيزها، روي چرخ دستي مي فروشد، پسر نيز گاهي به اتفاق پدر دوره مي گردد، « گاهي آدامس بسته يك قران با فال حافظ و اين ها » مي فروشد و گاهي نيز تنها توي خيابانها پرسه مي زند. شبها نيز با پدرش روي چرخ دستي مي خوابند.
لطيف كه راوي قصه نيز هست، با سه پسر بچة هم سن و سال، روي سكوي جلو بانك نشسته بودند كه دو پسر بچة ولگرد ديگر به آنها ملحق مي شوند. بچه ها ابتدا سر به سر هم گذاشته و بناي مشاجره مي گذارند ولي نهايتاً با همديگر كنار آمده و به بازي و گردش در خيابانها مي پردازند.
پسرك وقت و بي وقت براي تماشاي شتر مورد علاقه اش جلو مغازة اسباب بازي فروشي رفته و غرق در تخيلات خود مي شد. شبي كه شرح آن در قصه مي رود، لطيف دير وقت پيش پدر مي رود. چون پدر خوابيده بود، گرسنه روي زمين خاكي در كنار گاري مي خوابد. در خواب مي بيند كه عروسك شتر مورد علاقه آمده، او را سوار خود كرده و به جشن عروسكها در باغي بزرگ و با شكوه واقع در محله اي در شمال تهران مي برد. لطيف در اين مهماني هرچه مي خورد سير نمي شد. خلاصه محو تماشاي دروديوارهاي آن ويلا بود كه گردوخاكي به صورتش مي خورد و از خواب مي پرد و مي بيند كه سپور دارد كنار وي را جارو مي زند.
روز بعد به هنگام گشت و گذار، در مقابل يك مغازة اسباب بازي فروشي مي ايستد و به تماشاي اشياي موجود در ويترين مغازه مي پردازد كه صاحب مغازه با بدرفتاري و تحقير با او برخورد كرده و مي خواهد وي را از آنجا رد كند كه با عكس العمل شديدش مواجه مي گردد. لـطيف پـس از شكستن شيشه مـغازة مـذكور از محل متواري مي شود. و زماني كه به محل مغازه اي كه شتر مورد علاقه اش در آنجا بود مي رسد مشاهده مي كند كه مردي در حال خريدن همان شتر بـراي دختر بچة خود است. لـطيف هـر چـه تلاش مي كند، خـصوصاً حـريف كارگران فـروشگاه نمي شود. شتر را در صندوق عـقب ماشين مـرد خـريدار مي گـذارند. و ماشين به راه مي افتد. لطيف بادك و پوز خونين و گريه كنان مي ماند. حالا دلش مي خواست كه مسلسل پشت شيشه مال وي باشد.
ساختار قصه
الف. روايت شناسي
در اين قصه، راوي كه يكي از شخصيت هاي درون قصه، يا بهتر بگوئيم محوري ترين شخصيت و قهرمان قصه است؛ به حكايت مقطعي از خاطرات گذشته اش مي پردازد. تمام قصه در زمان گذشته اتفاق مي افتد. زاوية ديد راوي، دروني مي باشد، چرا كه او در متن قصه است و از نـزديك بـا شخصيت هاي ديـگر و حـوادث و اتفاقات آن در تـماس مـستقيم مي بـاشد. او افكار و احساسات دروني خود را به زبان مي آورد و در مورد شخصيت هاي ديگر آنچه را كه با چشم و گوش خود مستقيمأ درك مي كند،بيان مي دارد. در مورد اتفاقات قصه نيز فقط حوادث جاري را كه در زمان حضورش اتفاق مي افتد، به تصوير مي كشد و از آيندة روند قصه بي خبر است.
ب. شخصيت شناسي
در اين داستان از شخصيت هاي زيادي نام برده شده و رفتار هاي آنها در حوادث گوناگون قصه تصوير شده است. اما اكثر شخصيت ها در كنش هاي اصلي قصه بـي تأثير اند. بـدين معني كه در روند اهداف اصلي قصه شاهد نقش مثبت يا ياري رساننده و يا نقش منفي يا باز دارنده. از سوي اين شخصيت ها نيستيم آنها در قصه حضور دارند كه به تبيين افكار وانديشه هاي راوي كه جزو اهدف فرعي وي محسوب مي شود كمك نمايند. ابتدا به معدود شخصيت هاي مؤثر قصه مي پردازيم. سپس به شخصيت هاي فرعي اشاره خواهيم كرد.
شخصيت اصلي و محوري قصه، همان لطيف است كه روايت قصه را نيز به عهده دارد. اطلاعات زيادي در مورد وي نداريم. فقط مي دانيم كه پسر بچة شهرستاني فقيري است كه به همراه پدر، براي كار به تهران آمده است. تنها در يك جا به عنوان راوي، خودش را چنين توصـيف مي كند : « فقط فرصت كردم كه خودم را توي شيشه مغازه ببينم. موهاي سرم چنان بلند و پريشان شده بودند كه گوشهايم را زير گرفته بودند. انگار كلاه پر مويي به سرم گذاشته ام. پيراهن كرباسي ام رنگ چرك و تيره اي گرفته بود و از يقة دريده اش بدن سوخته ام ديده مي شد. پاهام برهنه وچرك و پاشنه هام ترك خورده بود ند » (صمد بهرنگي، 1378 ،ص 301).
تنها كنشگر مثبت وياري رساننده، پدر لطيف است كه در بخشي از اهداف قصه ايفاي نقش مي كـند و از شخصـيت هايي نظـير مرد خـريدار شتر مـورد عـلاقة لطيف، فروشندة مغازة اسباب بازي و كارگرها ي مغازه ، مي توان به عنوان كنشگرهاي منفي ياد كرد كه البته جزو نيروهاي بازدارندة بخشي ديگر از اهداف قصه هستند.
رفـقاي لـطيف مانند: قـاسم، پسر زبور بليت فروش، احمدحسين، محمود و چشم كوره از لـحاظ دارا بـودن وجوه مـشترك اجتماعي بـا قهرمان قصه و عروسكهايي نظير شتر، خرگوش، خرس و... از لحاظ اينكه مورد علاقة لطيف هستند، در دستة شخصيت هاي مثبت، اما غير مؤثر شمرده مي شوند. از دستة شخصيت هاي غير مؤثر، كساني مانند آژان، سه تا بچة كيف به دست، پسر بچة عابري كه شيك پوش و احتمالاً مرفّه است، پسر جوان شيك پوش، پيرزن بزك كردة پشت فرمان و... جزو شخصيت هايي هستند كه نبودشان به طرح قصه صدمه اي نمي زند. بدين معني كه داراي نقش فرعي هستند. اما در واقع بايد گفت كه نويسنده با جاي دادن اين شخصيت ها در قصه، قصد ايجاد زمينه اي دارد كه بتواند در آن برعليه طبقاتي خاص از جامعه اعلام مـوضع كـرده و تنفر خـود را ابـزار نمايد. لـذا آنها را به عنوان شخصيت هاي مـنفي معرفي مي نمايد.
ج. طرح شناسي
اين قصه داراي دو طرح اساسي است. در طرح اول، لطيف و پدرش از دست فقر و بيكاري به تهران پناه آورده اند؛ بلكه لقمه ناني پيدا كنند. و در طرح دوم، لطيف عروسك شتري را دوست دارد كه به خاطر فقرش نه تنها تصاحب، كه امكان تماشاي شتر از پشت ويترين مغازه نيز براي وي ميسر نمي گردد. تنها ارتباط اين دو طرح از قصه كه البته طرح دوم قصه پررنگ تر مي شود، وجود شخصيت مشترك لطيف در هر دو طرح و فقر خانوادة اين شخصيت است.
در طرح اول وضعيت آغازين، عزيمت لطيف به همراه پدرش به تهران، براي پيدا كردن كار و غلبه بر فقرشان مي باشد. وضعيت مياني، شامل فعاليت هاي آنها در تهران مي باشد كه براي پول درآوردن انجام مي گيرد. كارهايي مانند سيب زميني و پياز فروشي پدر و « آدامس بسته يك قران با فال حافظ و اين ها » فروشي لطيف و پرسه زدن هايش در خيابانها. و در وضعيت پاياني پدروپسر نه چندان راضي از اقامتشان در تهران با تهية بليت اتوبوس قصد بازگشت به شهرشان را دارند.
در طرح دوم كه به خاطر حضور پررنگ تر راوي، حجم غالب قصه را در بر مي گيرد، ماجراي علاقمندي لطيف به عروسك شتري است كه در يك اسباب بازي فروشي ديده است. در وضعيت آغازين اين طرح، لطيف پسر بچة فقيري است كه آن شتر را دوست دارد. در وضعيت مياني لطيف مدتها در مقابل شتر ايستاده و به تماشايش مي پردازد. به طوري كه شتر، عالم تخيل و روياي لطيف را تسخير مي كند. او درخواب مي بيند كه شتر به سراغش آمده، وي را سوار خود كرده، و با پرواز به جشن عروسكها، واقع در ويلايي در شمال تهران مي برد. لطيف در خواب به آنچه در عالم واقع نداشته مي رسد. انواع غذاها را مي خورد هر چند كه سير نمي شود، در ويلايي زيبا به تفريح مي پردازد؛ خصوصاً اينكه شتر مورد علاقه اش در اختيارش قرار گرفته است. اما در وضعيت پاياني پس از اينكه مردي كه با يك ماشين سواري روبازي آمده شتر را براي « دختر بچه ي تروتميز»ش مي خرد؛ و تمام تلاشهاي لطيف بي نتيجه مي ماند؛ او با دماغ و صورتي خون آلود و گريه كنان مقابل مغازة اسباب بـازي فـروشي مي ماند و شـاهد بـردن شتر مـورد عـلاقه اش مي شود. و دلش مي خواهد كه مسلسل پشت شيشه مال وي باشد.
پيام قصه
در اين قصه نيز وجه غالب تصاوير در خدمت نشان دادن عمق فاصلة طبقاتي و بي عدالتي اجتماعي حاكم بر جامعه مي باشد. و مهمتر اينكه در مقابل اين بي عدالتي ها، به جاي بي تفاوتي، اعلام موضع شده و با نهايت سازش ناپذيري در مقابل هر موردي عكس العملي تند نشان داده مي شود. و بدين گونه، مخاطبين به مبارزه تشويق مي شوند. همينطور، غريبي، بي كسي و تنهايي كساني در مقابل ديدگان خواننده جان مي گيرد كه در زندگي واقعي شايد هر روز با دهها يا حتي صدها مورد آن برخورد مي كنيم بدون اينكه تأملي كنيم و جدي شان بگيريم. نويسنده با مذموم قلمداد كردن گدايي، شخصيت هايش را به دنبال كار تا شهرهاي دور مي كشاند اما نشان مي دهد كه تنها كار وتلاش، رافع بي عدالتي و فاصلة طبقاتي نمي شود. از آنجا كه قهرمانان وي فقرا هستند، وفاي فقرا را از زبان عروسكها مي ستايد. بدين معني كه به تبليغ وفاداري بعنوان يك ارزش انساني مي پردازد. و نكتة ديگر اينكه با تصوير قضاوت عجولانه قهرمانان خود، در مورد دزدي بودن كفش نو كذايي محمود، در واقع اين پيام صريح را به خوانندگان خود مي دهد كه براي قضاوت بايد صبور بود و اطلاعات كافي به دست آورد كه مبادا به كسي تهمت زده شود.
دست آخر اينكه اگر بخواهيم به استخراج اهداف صمد بهرنگي از اين قصه بپردازيم، بايد به جملة ابتدايي نويسنده توجه نماييم كه مي گويد: « قصة خواب و بيداري را بخاطر اين ننوشته ام كه براي تو سر مشقي باشد. قصدم اين است كه بچه هاي هموطن خود را بهتر بشناسي و فكر كني كه چارة درد آنها چيست؟ » ( صمد بهرنگي، 1378 ، ص 278 ).