منبع: تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی، تالیف سلمان صفریان، تهران، نشر اندیشه نو، ۱۳۹۱.

خلاصة قصه

در اين قصه، ابتدا راوي درخت هلويي را معرفي مي كند كه در باغ بزرگ و سرسبز ارباب وجود دارد. اين درخت علي رغم نژاد مرغوبش ميوه هايش را نرسيده مي ريزد. سپس وارد روايت سرگذشت درخت هلومي شود.

سرگذشت درخت هلو چنين است كه روزي دو پسر بچة فقير روستايي به نامهاي پولاد و صاحبعلي او را پيدا مي كرده و پس از بازيهاي بسيار تصميم به خوردنش مي گيرند. سپس هسته اش را مخفيانه در گوشه اي از باغ ارباب كاشته و از وي مراقبت بعمل مي آورند تا اينكه بالاخره هستة هلو سبز شده و تبديل به درخت هلو مي شود. روزي صاحبعلي براي شكار مار به درّه مارها مي رود تا آن را در پاي درخت هلو چال كند كه موجب رشد و تقويت درخت شود، كه ماري وي را نيش زده و از پاي مي اندازد با كشته شدن صاحبعلي، پولاد و درخت هلو در غم از دست دادن دوستشان بسيار ناراحت و غمگين مي شوند. پولاد از شدت ناراحتي نمي تواند در ده بماند. لذا براي رهايي از خاطرات صاحبعلي تصميم به عزيمت به شهر مي گيرد. با رفتن وي درخت هلو تنها مي شود. با اينكه باغبان ارباب، او را پيدا مي كند ولي درخت هلو از آنجا كه دوست نداشت مـيوه هايش را كساني بخورند كـه براي بزرگ شدنش هيچ زحمتي نكشيده بودند، هلوهايش را مي ريزد و هر چه باغبان تلاش مي كند او تسليم تطميع ها و تهديدهاي باغبان نمي شود. و هرگز براي او و اربابش هلو نمي رساند.

 

 

 ساختار قصه

الف. روايت شناسي

در ابتدا، راوي  قصه را از خارج روايت مي كند. قصه با سوم شخص و در زمان گذشته آغاز مي گردد. اما اين بخش كوتاه به منزلة مقدمه اي است براي معرفي شخصيت اصلي يعني درخت هلو، و ورود به قصه. بدين صورت ، بايد گفت كه زاوية ديد راوي در اين قسمت از نوع زاوية ديد صفر است يعني در اصل ديد راوي نسبت به شخصيت ها و حوادث قصه هيچگونه زاويه اي ندارد.به عبارتي وي از هر آنچه به قصه و شخصيت هايش مربوط شود حتي از ضمير آنها آگاهي كامل دارد. » باغبان به فكرش رسيد كه درخت كوچكتر را هم پيوندي كند] … ‍‍]خواست حقه بزند و درخت هلوي كوچكتر را بترساند.»

اما وقتي قصة اصلي آغاز مي گردد خود درخت هلو به عنوان قهرمان اصلي قصه، رشتة كلام را به دست گرفته و تمام حوادث و اتفاقاتي را كه مستقيم يا غيرمستقيم به سرنوشت وي مربوط بوده است رأساً شرح مي دهد. بنابراين يكي از شخصيت هاي قصه بعنوان راوي، مستقيماً از درون حوادث با مخاطبين حرف مي زند لذا بايد گفت زاوية ديد راوي اين قصه، منهاي بخش مقدمه كه بدان اشاره رفت، از نوع زاوية ديد دروني است. همانطور كه در قصه نيز شاهد آن هستيم شخصيت راوي به درستي تا آخر قصه فقط از حسيات دروني خود حرف مي زند. نه به ماوراي انديشه هاي شخصيت هاي ديگر واقف است و نه از آيندة جريانات و حوادث قصه خبر دارد.

راوي چون خود به عنوان يكي از شخصيت هاي قصه نمي تواند وارد دنياي تخيل، احساسات و افكار و انديشه هاي شخصيت هاي ديگر شود، لذا در موارد متعدد براي وسعت بخشيدن به ميدان ديد مخاطب، مكالمات آن شخصيت ها را با هم ديگر يا با خود راوي ،بطور مستقيم وارد قـصه مي نمايد. ايـن است كـه گـاه خـود نـيز در مقام مخاطب قرار گرفته و پاي صحبت شخصيت هاي ديگر مي نشيند.

 

  ب. شخصيت شناسي

اين قصه از معدود قصه هاي صمد بهرنگي مي باشد كه كنشگران داستان در آن، تا حدودي شخصيت پردازي شده اند. به طوري كه خواهد آمد، مخاطب با فيزيك اندام و افكار و انديشه هاي بعضي از شخصيت ها تا اندازه اي آشنا مي شود. اين آشنايي در جهت ايجاد ارتباط بين مخاطب و شخصيت هاي قصه نقش مثبتي دارد.

يكي از كنشگران قصه عبارتست از درخت هلوي كوچكتر كه بعنوان شخصيت گياهي محوري قصه مطرح است. او وقتي هنوز يـك هلوست « درخت خوشگل باهوش »ي‌ است كه داراي « پوست لطيف »، « گونه هاي قرمز » و « درشت تر و آبدارتر از همه » هلوهاي ديگر است. كه دلش نمي خواهد به مصرف خانوادة ارباب برسد وقتي هم كه تبديل به درخت مي شود « هر سال تقريبآ هزار گل باز مي كرد و يك هلو نمي رساند يا گل هايش را مي ريخت و يا هلو هايش را نرسيده زرد مي كرد و مي ريخت. با غبان هر چه مي كرد درخت هلوي كوچكتر اصـلآ عـوض نمي شد، سال به سال شاخ و برگ زيادتري مي روياند اما يك هلو براي درمان همه كه شده بود، بزرگ نمي كرد » (صمد بهرنگي، 1378 ،ص 245 ). در اين گروه شايد بتوان درخت هلوي بزرگتر را نيز كه بدنيا آورندة درخت هلوي كوچكتر است و زماني از وي مراقبت كرده، به عنوان كنشگر مثبت تلقي كرد.

از كنشگران مثبت ديگر قصه بايد به پولاد و صاحبعلي اشاره كرد كه دو پسر هفت هشت سالة روستايي هستند كه هميشه پا برهنه اند و داراي دست هاي پينه بسته و لباس هاي وصله دارند رنگ و پوستشان نيز هم رنگ پوست درخت هلوي كوچكتر است. در مورد جثة اين دو پسر بچه فقط مي دانيم كه صاحبعلي از پولاد سنگين تر است. از نظر شخصيتي، آنها داراي سرنترسي هستند و از ارباب نيز دل خوشي ندارند.

از گروه كنشگران منفي بايد به باغبان به عنوان يك شخصيت انساني و مار، بعنوان يك شخصيت جانوري اشاره شود. بقية شخصيت ها در روند قصه داراي نقش مؤثري نيستند شخصيت هاي انساني مانند ارباب، دخترارباب، مادر صاحبعلي، زن باغبان و… از اين قرارند. همينطور، مورچه سوار، بز و سگ نيز جز و شخصيت هاي حيواني غيركنشگر يا خنثي هستند. شخصيت هاي گياهي ديگري نيز وجود دارند كه صرفاً براي پركردن زمينة قصه از آنها استفاده شده و نقش مؤثري در طرح قصه ندارند شخصيت هايي مانند: گل بادام، ريشة تازه و دانة ناشناس. شخصيت هاي ديگري نيز مانند بهار و خاك در قصه ظاهر مي شوند كه طبيعي و بي جان هستند. اين شخصيت ها به نوعي كمك كننده به يكي از اهداف قصه كه رشد درخت هلوي كوچكتر باشد، هستند ولي نه داراي چنان نقش مؤثري در روند قصه.

 

 

ج. طرح شناسي

با توجه به اهداف متعدد موجود، طرحهاي متعددي نيز متناسب با آن اهداف بر اين قصه متصور است. در قصة » يك هلو و هزار هلو » دست كم شاهد سه هدف عمده مي باشيم. در هدف اول، هـلوي درشت و آبدار رسيده، در آرزوي تبديل شدن بـه درخت هـلو است كـه مـثل مـادرش ميوه هاي هلو بـه بـار بياورد. بـا تـوجه بـه اين هـدف طرحي شكل مي گيرد كـه نقطة آغازين آن، آرزوي ميوة هلو، وضعيت مياني، طي اين مسير با كمك عوامل طبيعي و عوامل انساني كه پولاد و صاحبعلي هستند را شامل مي شود و در وضعيت پاياني، اين امر تحقق مي پذيرد.

اما در هدف دوم، تمايل پولاد و صاحبعلي براي داشتن درخت هلويي مورد توجه است كه در وضعيت آغازين اين طرح، پولاد و صاحبعلي دو پسر بچة فقير روستايي درخت هلو ندارند. كه با پيدا كردن يك هلو وضعيت مياني شروع مي شود و ادامة اين روند و تلاشهاي آنها را شامل مي گردد. اما در وضعيت پاياني درخت هلو به ثمر رسيده، اما صاحبعلي با نيش مار مرده و پولاد نيز روستا را ترك كرده و به شهر رفته است. بدين معني كه هيچكدام صاحب درخت هلو نيستند.

از همين جاست كه طرح سوم كه اساسي ترين طرح قصه نيز هست بر اساس هدف جديد درخت هلوي كوچكتر شكل مي گيرد و آن، ندادن ميوه به كساني كه براي رشد و تعالي او زحمت نكشيده اند. البته قـبل از آن نيز زماني كـه وي خـود مـيوة هـلويي بود، دوست نداشت كه خوراك ارباب و خانواده اش بشود. وضعيت آغازين طرح جديد، درخت هلويي است كه توان ميوه دادن را دارد، اما چون صاحبان اصلي خود را از دست داده ناراحت و غمگين، تصميم فوق را گرفته است. در وضعيت مياني نيروي بازدارندة باغبان نقش مؤثرتري دارد كه به هر راهي متوسل مي شود، بلكه درخت هلوي كوچكتر ميوه هاي خود را به بار آورد. اما در وضعيت پاياني كه راوي نخست قصه، آن را از ابتداي قصه اش به اطلاع مخاطبين مي رساند، و آن وضعيتي است كـه تـوفيق درخت هـلوي كـوچكتر را نشان مي دهد كـه بـه هـدف خـود رسيده و علي رغم بازكردن هزاران گل يك ميوه نيز نرسانده است.

 

پيام قصه

صرفنظر از آمـوزش هاي علمي كـه صمد بهرنگي بـنا بـه رسالت معلمي خود در اغلب قصه هايش گريزي به آن مي زند، اين قصه داراي پيامهاي مهم و قابل توجهي هست كه بطور خلاصه به آنها اشاره مي شود. در فصل بعدي از اين موارد بطور مفصل استفاده خواهد شد.

صمد از زبان درخت هلوي بزرگتر به نسل بعد از خود سفارش مي كند كه اگر خورشيد مرد بدنبال خورشيد ديگري باشند. بدين معني كه نوميدي هيچ ثمري ندارد. از پيامهاي ديگر موجود در اين قصه نيز مانند قصه هاي ديگر افشاي خرافات و خرافه گرايان در دستور كار نويسنده است. هشياري نيز از پيامهاي اين قصه است كه به مخاطب القاء مي شود به طوري كه هلويي كه درشت تر وآبدارتر از همه است در روي هلوهاي ديگر قرار مي گيرد و بيشتر در معرض خطر است. انقلابي گري و مبارزه براي عدالت از مهمترين مواردي است كه در اين قصه، خصوصاً در مكالمات صاحبعلي و پولاد به شكلي ساده و صريح فرياد مي شود. اين كار جزو ضروريات جامعه اي كه دچار فاصلة طبقاتي شديدي است نشان داده مي شود. در اين قصه همچنين، مفاهيمي مانند اصالت كه در هستة هلو ديده مي شود، چنانكه پس از مرگ دوباره به ذات خود بازمي گردد و رفاقت و دوستي و ايثار كه در برخوردهاي صاحبعلي و پولاد به چشم مي خورد به شكلي ساده تبليغ و به مخاطبين القاء مي گردد. در اين بخش، دست آخر به پيامي اشاره مي كنيم كه با تعبيري شاعرانه افاده مي گردند و آن اشاره به خاكشيرهايي است كه با عجله و تند تند قد مي كشند اما چون رگ و ريشة محكمي در خاك ندارند بزودي پژمرده شده و از بين مي روند.