تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی - دو گربه روي ديوار
منبع: تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی، تالیف سلمان صفریان، تهران، نشر اندیشه نو، ۱۳۹۱.
خلاصة قصه
اين قصة كوتاه، برخورد دو گربة سياه و سفيد را حكايت مي كند كه در شبي تاريك از دو جـهت مخالف ديـوار مي آيند. هيچ كدام اجازة عبور به ديگري نمي دهد. كار به درگيري و نزاع مي كشد. و نهايتاً كسي از پاي ديوار آب سردي روشان مي پاشد. هر دو دستپاچه شده، برگشته و از راهي كه آمده بودند فرار مي كنند و پشت سرشان را هم نگاه نمي كنند.
ساختار قصه
الف. روايت شناسي
در اين قصه راوي به سان دوربيني كه كار گذاشته شده باشد، فقط آنچه را كه مي بيند تصوير مي كند و هيچگونه اطلاعي از حسياّت دروني شخصيت ها و همچنين از گذشته و آيندة ماجرا ندارد. او فقط آنچه را كه در زمان حال اتفاق مي افتد به طور زنده گزارش مي كند. و تنها يك مخاطب براي قصه متصور است و آن خوانندة قصه مي باشد. با اين توصيف بايد گفت كه زاوية ديد راوي بيروني است يعني آگاهي از حوادث قابل مشاهده و گزارش آنچه ديدني و شنيدني است.
ب. شخصيت شناسي
اين قصه داراي سه شخصيت كنشگر مي باشد. دو شخصيت حيواني كه گربه هاي سفيد و سياه هستند و يك شخصيت نامشخص انساني كه بنام كسي در قصه ظهور پيدا كرده و به ايفاي نقش مي پردازد.
از نظر مثبت يا منفي بودن شخصيت ها، هر دو شخصيت حيواني گربة سفيد و گربة سياه از نقش همسان و هم عرضي برخوردار هستند. هر يك داراي هدفي مي باشند كه اين اهداف در راستاي هم نيستند و قصه پرداز در طرح، پردازش و در ارزش گذاري هاي خود، هيچ كدام از اهداف گربه ها را ترجيح نمي دهد. بنابراين همان گونه كه گربة سفيد و شخصيت» كسي» مانع رسيدن گربة سياه به هدفش هستند؛ گربة سياه و شخصيت » كسي » در تحقق هدف گربة سياه نـقش بـازدارندگي ايفاء مي كنند. لـذا شخصيت انساني » كسي » كه با ريختن آب سرد برروي گربه ها هر دوي آنها را از رسيدن به اهدافشان باز مي دارد، منفي به حساب مي آيد و هر دو گربة سفيد و سياه در مقابل اهداف يكديگر داراي نقش منفي يا بازدارنده مي باشند. و طبيعي است كه هر كدام در قبال اهداف خود يك كنشگر مثبت هستند.
در اين قصه نيز نه از لحاظ فيزيكي و نه از لحاظ حسيات دروني شخصيت ها، اطلاعات كافي به مخاطب داده نمي شود. » كسي » را نمي شناسيم. قيافه و قامت او را نمي بينيم، جنسيت او را نيز نمي دانيم و از خصوصيات دروني اش نيز بي اطلاع هستيم. همينطور در مورد گربه ها، قصه نويس از ريخت و قيافه و اندام و جثه گربه ها هيچگونه اطلاعي به مخاطب ارائه نمي كند بـلكه فقط بـه رنگ آنها اشاره مي نمايد. و همانطور كـه گفته شد به ارزش گذاري اهدافشان نيز نمي پردازد.
ج. طرح شناسي
وضعيت آغازين قصه مقابل هم قرار گرفتن دو گربة سفيد و سياه بر روي ديوار است كه هر كدام قصد دارند اولين نفري باشند كه عبور كرده، بطرف هدف خود حركت كنند. وضعيت مياني قصه شامل رجزخواني ها و جنگ و جدل هاي دو گربه براي رسيدن به هدفشان مي باشد. در وضعيت پاياني با آب سرد پاشيدن كسي از پاي ديوار، هر دو گربه متواري مي شوند و هيچ كدام به هدف مورد نظر خود نمي رسند. بلكه تنها شخصيت انسان قصه كه » كسي » مي باشد با هر انگيزه اي كه باشد موفق مي شود به هدفش برسد.
پيام قصه
قصة » دو گربه روي ديوار » در اصل يك قصة تمثيلي محسوب مي شود. و مضامين موجود در آن به انحاء مختلف قابل تفسير است، لكن به مواردي از آن اشاره مي شود.
در اين قصه صمد به احقمانه بودن بعضي از دعواها و مشاجرات بني آدم اشاره دارد كه گاهي سر هيچ و پوچ با هم درگير شده، باعث آشفته شدن جو آرام و سالم موجود مي شوند و موجبات مزاحمت ديگران را فراهم مي آورند. آنها سر مسائل جزئي با هم در چالشند، غافل از اين كه دست روي دست بسيار است. ممكن است كسي از راه برسد و هر دو طرف از همه چيز از جمله غرور و شخصيت خود بگذرند. شايد اين قصه متأثر از افسانه كهن و مشهور آذربايجان بنام « شتر و الاغ » باشد1
شايد پيام ديگري هم بدين شكل استنباط شود كه صمد در اين قصه، با تصوير شرايط حاكم، به رسيدن زمان تسويه حساب بين دو قطب سياه و سفيد اشاره مي كند. ليكن نيروي برتر سومي مانع از اين كار مي شود. كه اين نيروي سوم مي تواند استعمار باشد كه اجازه نمي دهد اين تسويه حساب صورت پذيرد. بنابراين هر دو طرف را به نفع خود از ميدان به در مي كند.
پيام ديگري كه به مخاطب القاء مي شود اين است كه وقتي هوا چنان تاريك است كه نه ماه در آسمان است و نه ستاره، نمي شود با آرامش از كنار هم گذشت. بعبارت ديگر وجود سوء تفاهمات، كينه ورزي ها و درگيري ها ، معلول فـضاي تاريك و ظلماني سياسي اجتماعي حـاكم بـر جامعه مي باشد.
البته اين پيامها نه محتومترين، و نه كاملترين پيامهاي اين قصه هستند، طبيعي است كه هر مخاطبي ممكن است بـا تـوجه بـه درك و فهم و ديدگاه خود پيامهاي متفاوتي را از خصوصاً قصه هاي تمثيلي اين چنيني استخراج و استنباط نمايد. منتها قدرمسلم اين است كه اين استنتاج بايد با توجه به ديگر آثار صمد بهرنگي صورت گيرد.
01در اين افسانه، شتر و الاغي در صحرايي دنج و آرام، فارغ از هرگونه زورگويي و استثمار زندگي مي كردند. روزي الاغ به شتر كي گويد كه هوس آواز به سرش زده است. شتر هرچه تلاش مي كند كه وي را از اين كار بازدارد نتيجه نمي گيرد. با اولين آواز الاغ كارواني كه از آن نزديكي ها مي گذشت صداي وي راشنيده و براي تصاحبشان سرمي رسند. هر دو را بار زده و براه مي افتند. وسط راه الاغ خسته شده و باز مي ماند. صاحب كاروان، حيفش مي آيد كه از الاغ بگذرد، لذا وي را سوار بار روي شتر مي كند تا به هر ترتيبي كه شده به مقصد بـرساند و در فرصت هاي مـناسب از وي استفاده كند. در بين راه وقتي از بالاي پرتگاهي مي گذشتند، شتر به الاغ كه سوار بارش بود مي گويد:» الاغ جان هوس رقص دارم » هرچه الاغ التماس مي كند شتر متقاعد نشده و به رقص برخيزد. رقص شتر همان و واژگوني الاغ به ته دره همان.
بسم الله الرحمن الرحیم