منبع: تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی، تالیف سلمان صفریان، تهران، نشر اندیشه نو، ۱۳۹۱.

خلاصة قصه

اين قصه، در واقع ادامة قصه « اولدوز و عروسك سخنگو» مي باشد و آن ، داستان زندگي دختر بچه اي است كه پدرش ، مادرش را طلاق داده و به ده فرستاده و زن ديگري گرفته است. اين زن بابا كه هرگز بچه هايش زنده نمي مانند ، چشم ديدن اولدوز يعني دخترك را ندارد و هميشه او را آزار مي دهد و معمولاً وي را درون اتاقش حبس مي كند. يك روز كه اولدوز تنها و غمگين كنار پنجره نشسته بود. او كلاغي را مي بيند كه لب حوض نشسته است. آشنايي اولدوز با ننه كلاغه از همين جا شروع مي شود لذا هم از تنهايي در مي آيد وهم غصه گم شدن عروسكش تسلي پيدا مي كند. ننه كلاغه پسرش را براي اولدوز مي آورد كه همبازي وي باشد اما تأكيد مي كند كه بايد تا دو هفته بچة كلاغ پرواز ياد بگيرد وگرنه مي ميرد.

  اوضاع بر وفق مراد اولدوز نمي چرخد. روزي زن بابا براي ننه كلاغه تله گذاشته ، او را گرفته و اعدام مي كند. كلاغ كوچولو نيز علي رغم تلاشهاي اولدوز و ياشار ، پسر همسايه ، بخاطر كينه توزيهاي زن بابا امكان پرواز به موقع پيدا نمي كند و مي ميرد. و بدين سان ارتباط اولدوز و ياشار با كلاغها قطع مي شود و اولدوز دوباره تنها و غمگين مي شود ، چرا كه ياشار را هم به ندرت مي ديد زن بابا مانع ملاقات آنها بود. تا اينكه بالاخره برادر و خواهر آقا كلاغه پيدايشان مي شود و قرار را بر اين مي گذارند كه اولدوز و ياشار را با خود به شهر كلاغها ببرند. بچه ها با راهنمايي كلاغها مخفيانه توري مي بافند و پس از گذراندن ماجراهايي موفق مي شوند در موعد مقرر بالاي پشت بام رفته و در درون تور بنشينند وموجي از كلاغها  آنها را بلند كرده و به شهر كلاغها مي برند.

 

ساختار قصه

الف. روايت شناسي

راوي كسي است خارج از قصه كه قصه را به استثناء موارد مكالمه اي با سوم شخص حكايت مي كند. او به خصوصيات و رفتارهاي بيروني و دروني شخصيت ها تسلط كامل دارد بنابراين زاوية ديد وي صفر مي باشد.

براي مثال وقتي ياشار پس از مدتي دوباره كلاغها را نزديك دبستانش ديده بود كه اسم ياشار را صدا زده و دعوت او را براي رفتن به منزلش مي پذيرند حسيات دروني وي به صراحت توصيف مي شود. « هيچكس نمي تواند بگويد كه ياشار چه حالي داشت. خود را آنقدر بزرگ حس مي كرد كه نگو » ( صمد بهرنگي ،1378 ، ص 57 ). يا موقعي كه اولدوز تنها ودر كنار پنجره نشسته بود ، » فكر مي كرد. مثل آدمهاي بزرگ تو فكر بود. جنب نمي خورد ، از زن باباش خيلي مي ترسيد. تو فكر عروسك گنده اش هم بود ،   حوصله اش سر رفته  بود ،  تنهائيش فراموش شد » ( صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 14 ) همة اينها نشان مي دهد كه راوي از اندرون شخصيت هاي قصه آگاهي كامل دارد.  

 او حتي آرزو هاي شخصيت هاي قصه را نيز مي شناسد بطوريكه مي خوانيم :

«  اولدوز  آرزو مي كرد كه كاش مادري مثل او ننه كلاغه  داشت » (صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 27 ). راوي به آيندة ماجراهاي قصه نيز واقف است به طوري كه اتفاقي از فردا را توضيح مي دهد كه ، هنوز آنرا درك نكرده ايم : » زن بابا فرداش فهميد كه يكي از ماهيها نيست » ( صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 26 ).

  ذكر اين نكته عاري از فايده نخواهد بود كه زاوية ديد صفر ، كاملترين روايت يك قصه است. لذا چنانچه همه ماجرا هاي يك قصه از زبان يكي از شخصيت ها مثل يك دوربين روايت شود زاوية ديد بيروني خواهد بود. با اينكه در اين قصه به موارد اين چنيني نيز برخورد مي كنيم اما بايد توجه داشت ، وقتي مي گوئيم زاوية ديد صفر است يعني شامل زاوية ديد بيروني نيز هست. چرا كه زاوية ديد صفر فراتر از زاوية ديد بيروني است از اين رو نيازي براي تفكيك و تطبيق اين دسته از روايات حوادث قصه با عنوان زاوية ديد ديگري احساس نمي شود.

 

ب. شخصيت شناسي

در اين قصه نيز  اولدوز شخصيت اصلي و محوري است كه كل حوادث داستان به نوعي مرتبط با وي اتفاق مي افتد. سن وي بدرستي معلوم نيست. اما دختر بچه اي است كه هنوز به مدرسه نمي رود. پدرش ، مادرش را طلاق داده، در دستان زن بابا گرفتار شده و تنها و غمگين است.

     از گروه شخصيت هاي مثبت انساني كه در روند قصه نيز تأثير گذارند ، بايد به ياشار ، ننه ياشار، كه همساية خانوادة اولدوز هستند و نيز عموي اولدوز اشاره كرد. ننه كلاغه ، كلاغ كوچولو ، ننه بزرگ ، دوشيزه كلاغه ، آقا كلاغه و كلاغهاي ديگر جزو شخصيت هاي مثبت حيواني اين قصه به شمار مي روند كه از آغاز تا پايان قصه به تناوب ظاهر شده و ايفاي نقش مي كنند و بايد گفت جزو كنشگران اصلي قصه هستند.

شخصيت هاي منفي و انساني تأثير گذار قصه عبارتند از : زن بابا و باباي اولدوز كه بعنوان دو كنشگر منفي در طول قصه در مقابل خواست قهرمان قصه موضع گرفته اند. ونيز سگ ، كه يك كنشگر منفي حيواني در قصه مي باشد. شخصيت هاي ديگري نيز وجود دارند كه علي رغم القاء پيامهاي حتي بعضا بسيار مهم ، جزو شخصيت هاي خنثي محسوب مي گردند. چرا كه تأثيري در پيشرد داستان ندارند. اين شخصيت ها نيز هم از نوع انساني و هم از نوع حيواني هستند كه عمدة آنها عبارتند از : خواهر ياشار ، ددة ياشار ، مرد صابون پز ، چند نفر از همسايه ها ، دكتر ، سيد ميرزا ولي دعا نويس ، جن گير ، دومرد ، زنها ، آجان ، بچة مردة‌زن بابا و همچنين جانوراني مانند عنكبوت ها و ماهي سرخ كه نقش تأثير گذاري در قصه ندارند.

 

ج. طرح شناسي

صرفنظر از مقدمه اي كه تحت عنوان » چند كلمه از اولدوز » در ابتداي قصه آمده است ، بايد گفت كه اين قصه از اتاقي آغاز مي گردد كه اولدوز تك و تنها كنار پنجره نشسته و بيرون را نگاه مي كرد. اين منظره اي است كه در نگاه اول ديده مي شود. اما اگر بخواهيم وارد فضاي قصه شويم ، بايد توجه داشت كه اولدوزي كه عروسك سخنگويش احتمالاً با خواست و ارادة زن بابا مفقود شده ، اكنون نيز در اتاقي محبوس است ، تنها و غمگين در آن اتاق نشسته « دلش آنقدر گرفته بود كه نگو  …  حوصله اش سر رفته بود » ( صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 14 ). دختر بچه اي كه گرفتار بي مهري و خشونت زن باباست و در همان حالي كه در حبس بسر مي برد ولي باز هم « از زن باباش خيلي مي ترسيد » ( صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 14 ).

وضعيت مياني قصه ، آشنا شدن اولدوز با كلاغها و دلخوشيهاي موقتي و رنجهاي دوباره اي كه از ناحية زن بابا متحمل مي شود.اتفاقات تلخ و شيريني كه مي افتد و نهايتاً تلاشي كه براي فرار از اسارت زن بابا به همراه دوستش ياشار كه به سختي امكان ملاقات با وي را پيدا كرد را شامل مي شود.

وضعيت پاياني اين قصه بر خلاف اكثر قصه هاي صمد بهرنگي توأم با يك پيروزي است. اولدوز به ياري ياشار و كلاغها موفق مي شود با توري كه بافته بودند علي رغم مشكلات بسياري كه پيش آمد ، پرواز كرده و به شهر كلاغها  برسد. به شهري كه ديگر از آن خشونتهاي زميني خبري نيست شهري كه « بيشتر از يك ميليون كلاغ يكجا زندگي مي كنند و هيچ هم دعواشان نمي شود » (صمد بهرنگي ، 1378 ،ص 64 ).

او طالب دياري است كه پستانكها را دور مي اندازند و به ياد دوستان شهيد و ناكام هلهله مي كنند و هورا مي كشند. صمد اين بار قهرمانش را نجات داده و به آن ديار موعود مي رساند.

 

پيام قصه

در فصل نگرش تحليلي يا شناخت شناسي و منزلت صمد بهرنگي پيامهاي قصه ها نيز مفصلاً مورد بحث و بررسي قرار خواهد گرفت ؛ لكن در اين قسمت به پيامهاي اين قصه بطور فهرست وار اشاره مي گردد.

     در اين قصه نيز مانند قصه اولدوز و عروسك سخنگو شاهد مقدمه اي هستيم كه در آن، اولدوز دوست دارد داستان زندگي اش را فقط « بچه هاي فقير » يا بچه هايي كه خيلي ناز پرورده نباشند بخوانند. اين بدين معني است كه نويسنده طرفداري خود را از فقرا به صراحت اعلام مي دارد. همچنين انتخاب شخصيت هاي اصلي قصه ، از اين طبقه تقريباً‌ مانند قصه هاي صمد بهرنگي اين مطلب را تأ ئيد مي كند.

از پيامهاي مهم ديگر قصه ، القاء هوشياري و در عين حال توداري و محافظه كاري در مواردي كه لازم ديده مي شود و نيز نشان دادن قدرت اتحاد و تدبير به مخاطبين مي باشد. توجه به هويت فرهنگي ، زندگي اجتماعي و نوع دوستي از ديگر پيامهاي اين قصه هستند. در اینجا صمد چهرة كريه خرافات را در معرض ديد مخاطبين خود قرار مي دهد و در جاي جاي اين قصه مبارزه بر عليه هر نوع بي عدالتي را تأئيد و تبليغ مي نمايد. اواين پيامها را بنابه اهميتي كه از ديدگاه خود دارد ، گاه در قالب تصاويري كه خلق مي كند و گاهي نيز فارغ از انتقاد منتقدين سنتي، در جملاتي كه صراحتاً بيان مي كند ، به خوانندگانش ارائه مي نمايد.