منبع: تحلیل محتوای آثار صمد بهرنگی، تالیف سلمان صفریان، تهران، نشر اندیشه نو، ۱۳۹۱.

قصه ها

قصه ها عمده ترين بخش تأليفات صمد بهرنگي هستند كه شايد بيشترين سهم را در شهرت وي داشته باشند. لذا بيشترين تكية ما نيز به اين آثار خواهد بود.

در اين فصل، كه نگرش توصيفي نام داده شده است؛ده تا از قصه هاي صمد را مورد توجه خود قرار خواهيم داد. چرا كه بقية موارد كه در كتاب قصه ها آمده اند افسانه هايي هستند كه دربارة آنها بحث شد.

  نگرش توصيفي ، به قصه ها بدين صورت خواهد بود كه ابتدا خلاصه اي از هر قصه را ارائه داده و بعد وارد ساختار همان قصه خواهيم شد. در قسمت ساختار ،قصه را از نظر روايت شناسي ، شخصيت شناسي و طرح شناسي مورد بررسي قرار مي دهيم سپس به استخراج پيامهاي موجود در آن قصه مي پردازيم.

 

اولدوز و عروسك سخنگو

خلاصة قصه

اين قصه داستان زندگي دختر بچه اي است به نام اولدوز، كه پدر و مادرش از همديگر جدا شده اند واو اكنون زير دست زن بابايي بد خلق و خشن كه چشم ديدن وي را ندارد زندگي مي كند. زن بابا از انواع اذيت و  آزار در حق دخترك فرو گذار نمي كند. او حتي وجود گاوي را كه اولدوز سخت دوستش مي داشت ؛ چرا كه يادگار مادرش بود، تحمل نكرده، و به بهانة ويار از شوهرش مي خواهد كه آن را بكشد. اما گوشت گاو به دهن همه تلخ مي آيد غير از اولدوز. اولدوز،عروسكي را كه مادرش برايش درست كرده بود سنگ صبور خود قرار داده بود. از بس كه پيش  او درد دل و گريه مي كند ، عروسك زبان باز كرده و به حرف مي آيد. گفتگوهاي اولدوز و عروسك سخنگو در خفا ودور از چشم ديگران ادامه مي يابد. تا اينكه عروسك يك شب اولدوز و ياشار، پسر همسايه شان را در جلد كبوتر با خود به جشن عروسكها در جنگل مي  برد. بچه ها در آنجا با انواع جانوران برخوردمي كنند.طاووس فيس وافاده اي وخود خواه رامي بينند كه دائم از خود تعريف ميكرد و به زيبايي پرهايش مي نازيد حاضر نبود يكي دو تا از آنها را به پاشا بدهد كه بگذارد لاي كتابش. همچنين آنها با  خر گوش زرنگ و با هوش و كرم شب تاب مهربان و ديگران ملاقات مي كنند. رقص و آواز و جشن عروسكها را تماشا كرده و بر مي گردند.

زن بابا به رفتار اولدوز ، عروسكش و كبوتر هايي كه ديده بود مشكوك مي شود. هر چه اولدوز را شكنجه مي دهد حرفي از وي نمي شنود. ولي عروسك سخنگو به طور مرموزي براي هميشه گم مي شود. بچه ها با استفاده از غيبت زن بابا، عروسك گندة ديگري درست مي كنند كه روزي زن بابا پيدايش مي كند و عروسك را به بهانة اينكه پاي از ما بهتران به خانه باز مي شود ، آتش مي زند. باز اولدوز تنها مي شود و منتظر شب چله مي ماند كه عروسك سخنگويش باز گردد. اما هرگز اين اتفاق نمي افتد.

 

 

ساختار قصه

در اين بخش ، از نقطه نظرهاي روايت شناسي ، شخصيت شناسي وطرح شناسي نظري به قصه خواهيم افكند.

 

الف. روايت شناسي

راوي اين قصه، خارج از متن آن بوده و قصه اش را با سوم شخص آغاز ، ادامه و پايان مي دهد هر چند كه هر از گاهي ديالوگهاي شخصيت ها را عيناً از زبان خودشان نيز جاري مي سازد. زاوية ديد راوي صفر است بدين معني كه ديد راوي نسبت به حوادث قصه فاقد هر گونه زاويه اي است. چرا كه او ، خداگونه از خصوصيات دروني شخصيت ها مطلع است و بر حيطة جريان قصه تسلط دارد. از گذشته حال و آيندة شخصيت ها آگاهي كامل دارد به طوري كه در پايان قصه مي گويد :« لابد منتظريد ببينيد آخرش كار عروسك و بچه ها كجا كشيد  اگر قضيه كلاغها پيش نمي آمد شايد اولدوز غصه مرگ مي شد و از دست مي رفت. اما پيدا شدن »ننه كلاغه » ودوستي بچه ها با » كلاغها » كارها را يكسر عوض كرد » ( صمد بهرنگي ، 1378، ص 137).

گفته شد كه راوي از خصوصيات دروني شخصيت ها آگاه است. فراتر از اين آگاهي ، او حتي از تأ ثيرات رواني و اخلاقي شخصيت ها بر يكديگر نيز واقف است براي مثال : « آه اي عروسك سخنگو ! تو با عمر كوتاه خود چنان در دل بچه ها اثر كردي كه آنها تا عمر دارند فراموشت نخواهند كرد » ( صمد بهرنگي ، 1378، ص 136 ).

 

ب. شخصيت شناسي

غير از شخصيت اصلي و محوري قصه كه اولدوز مي باشد ، طبق معمول اكثر قصه ها ، در اين قصه نيز شاهد سه گروه شخصيت هاي مثبت ، شخصيت هاي منفي و شخصيت هاي بي تأثير يا خنثي هستيم كه براي پر كردن زمينة قصه بكار مي روند. اين شخصيت ها ، بعضاً انساني ، بعضاً جانوري ، و گاهي نيز گياهي و يا شيئي  هستند. بعضي از شخصيت هاي مثبت در پيشبرد روند قصه طبق مصالح قهرمان نقش ياري دهنده دارند كه كنشگران مثبت ناميده مي شوند و برخي فقط از لحاظ رفتار و گفتار، موافق افكار قهرمان يا مؤلف هستند ودر مورد شخصيت هاي منفي نيز برخي داراي تأثير منفي در پيشبرد  حوادث هستند كه كنشگر منفي اند و برخي فقط از لحاظ خصوصيات اخلاقي، منفي هستند و هيچگونه كنشي را از آنها شاهد نيستيم.

در اين قصه راوي به شخصيت پردازي، خصوصاً از جهت معرفي فيزيكي عمداً يا سهواً ، اهميت زيادي نداده است. خواننده از چهره قامت و سرو وضع شخصيت ها آشنايي كافي بدست نمي آورد. مگر در مواردي بسيار معدود. مثلاً » وصلة زانو ،آستينهاي پاره پاره و پاهاي لخت و پاشنه هاي ترك ترك» ياشار را در اواسط قصه موقعي كه به همراه عروسك سخنگو و اولدوز به جشن عروسكها در جنگل رفته اند مي بينيم. و در مورد خيلي از شخصيت هاي ديگر، حتي همين اندازه هم توصيفي به چشم نمي خورد. به طوري كه خواننده تصور صحيح و كافي از قهرمان اصلي قصه يعني اولدوز نيز ندارد. شايد صمد نمي خواهد مسايل مهمتر ديگري كه قصد طرح آنها را دارد تحت الشعاع اين توصيف ها قرار گيرد.

     و اما كنشگر هاي مثبت كه دراين قصه حضور دارند و در جهت پيشبرد روند قصه طبق خواست قهرمان آن ايفاي نقش مي كنند و يا شخصيت هاي فرعي داراي خصوصيات مثبت يا همسو با فلسفه قصه اند عبارتند از : ياشار ، ننة ياشار و ددة ياشار كه جزو شخصيت هاي انساني هستند ، گاو ، خرگوش ، كرم شب تاب و مورچه سواره ها كه از نوع شخصيت هاي جانوري قصه به شمار مي آيند و گل سرخ بعنوان نمايندة شخصيت هاي گياهي ؛ همچنين عروسك سخنگو و عروسك گنده ، به عنوان شخصيت هاي شيئي.

     زن بابا ، بابا ، پري ، برادر و زن برادر زن بابا و پسر كوچكشان بهرام جزو شخصيت هاي منفي قصه به شمار مي روند كه بعضي از آنها مانع سعادت قهرمان يا كنشگران منفي قصه اند و برخي نيز مانند بهرام تأ ثيري در روند قصه ندارد اما براي ايجاد مقايسه اي بين طبقات مختلف اجتماعي ، نويسنده آنرا وارد قصه كرده است. در اين گروه ازنوع شخصيت هاي جانوري مي توان به طاووس و گربه سياه اشاره كرد.

     « بچه اي و مادرش» و نيز « چوپانها» كه سه كبوتررا تماشا ميكردند و « صدها و هزاران عروسك كوچك و بزرگ » و « پرندگان رنگارنگ» مواردي هستند كه بايد جزو سياهي لشكر قصه قلمداد كرد كه شاهد هيچگونه موضعي نه مثبت و نه منفي از طرف آنها نسبت به روند قصه و شخصيت هاي آن نيستيم از اين رو آنها را در گروه شخصيت هاي بي تأثير ياخنثي مي آوريم.

 

ج. طرح شناسي

از نظر طرح شناسي ، قصه را از سه منظر وضعيت آغازين ، وضعيت مياني و وضعيت پاياني مورد توجه قرار خواهيم داد. قصه اولدوز و عروسك سخنگو در« صندوقخانة تاريك وروشني» شروع مي شود كه «اولدوز عروسك گنده اش را جلوش گذاشته بود و آهسته آهسته حرف مي زد » ( صمد بهرنگي ، 1378، ص 84). و با او درد دل مي كرد. وضعيت مياني قصه حوادث تلخ وشيريني است كه مرتبط با وي پيش مي آيند و شخصيت هاي متعددي به تناسب نقش خود در قصه ظاهر شده و كنشهاي مثبت و منفي خود را در قبال شخصيت اصلي قصه كه اولدوز مي باشد بروز مي دهند. و در وضعيت پاياني، اولدوز را نااميد از بازگشت عروسك سخنگويش مي بينيم كه « بعد از شب چله پاك درمانده شد. همة شاديها و گفتگوها و بلبل زباني هايش را فراموش كرد. شد يك بچة بي زبان و خاموش و گوشه گير »( صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 136).  البته اگر دو پاراگراف كوتاه پاياني را جزو اين قصه بحساب نياوريم كه دراصل اطلاعيه اي است براي ادامة قصه اولدوز و عروسك سخنگو تحت عنوان يك قصة مستقل و ديگري بنام « اولدوز و كلاغها »؛ هر چند كه بايد ياد آور شد كه قصة مزبور قبل از قصة « اولدوز و عروسك سخنگو » تأليف و به چاپ رسيده است.

 

 

پيام قصه

بر خلاف قصه هاي كلاسيك موجود كه پيامشان معمولاً در پايان قصه متمركز و متجلي مي شود. پيامهاي صمد بهرنگي در اين قصه نيز مانند اكثر قصه هايش در طول داستان پراكنده شده است كه در فصل نگرش تحليلي به اشكال مختلف به آنها خواهيم پرداخت لذا در اينجا به تعدادي از اين موارد فهرست واراشاره مي شود.

     او از همان آغاز قصه در مقدمه اي، شكاف عميق طبقاتي را مورد توجه جدي خود قرار داده و از زبان عروسك سخنگو اعلام مي دارد كه «هيچ بچة عزيز دردانة خود پسندي حق ندارد قصة من و اولدوز را بخواند. بخصوص بچه هاي ثروتمندي كه وقتي توي ماشين سواريشان مي نشينند پز مي دهند و خودشان را يك سرو گردن از بچه هاي ولگرد و فقير كنار خيابانها بالاتر مي بينند و به بچه هاي كارگر هم محل نمي گذارند »  ( صمد بهرنگي ، 1378 ، ص 83 ).

     توجه وي به نوع زندگي فلاكت بار در شهر هاي كوچك است كه پدر ها مجبورند براي پيدا كردن لقمه ناني راهي ديار غربت شوند. و مادر ها و بچه ها نيز براي حد اقل زندگي كار كنند. مانند پدر، مادر و خود ياشار.

وي براي انتقاد ازيك ناهنجاري ديگر اجتماعي مانند زن بابا ، واقعيات تلخ زندگي يك دختر بچه را لخت و عريان در جلو چشمان مخاطبين خود به معرض نمايش مي گذارد. دردي كه عروسك بي جان از شنيدنش زبان باز مي كند.

ديو خرافات را نشان مي دهد كه چگونه طبقة محروم جامعه را اسير خود ساخته است. تنفر خود را از خود خواهي طاووس اظهار كرده و تحسين خود را نثار مهرباني و فداكاري كرم شب تابي مي كند كه با غلبه بر نوميدي مي خواهد با اندك نور خود ، در حد توانش جنگل تاريك را روشن سازد ، وي نويد اميد واري مي دهد كه روزي گلبرگهاي پرپر شده به هم خواهند رسيد و گل سرخ قشنگي را تشكيل خواهند داد. وپيا مهاي متعدد  ديگري كه شايد بتوان از متن تك تك جمله ها استخراج كرد.