افسانههای آذربایجان - قسمت اول
دکتر ح. م. صدیق
1. پیدایش افسانهها و گونههای آنها[1]
نمیتوان برای بهوجود آمدن آثار فولكلوریك و از آن میان افسانهها و قصهها، تاریخ معینی تعیین كرد. آفرینش آن از دوران حیات ابتدایی بشر و دگرگونی زندگی میآغازد و تا زمان حاضر میكشد. یعنی از دوران تحول حیات، دورههای گردآوری خوراك، و دورههای شكارچیگری، گلهداری و كشاورزی تا عصر رادیو و تلویزیون.
طبیعت ملموس برای انسان ابتدایی دورانهای اولیه، پیوسته منبع الهام و سرچشمهی تلقینات و كتاب آموزش بوده است. لطف و قهر طبیعت، گردش مرتب شب و روز، ماه و سال و حوادث گوناگون طبیعی همیشه فكر و اندیشه و خیال او را بهسوی خود کشیده و وادارش ساخته که پدیدههای طبیعی و دیدههای خود را تبیین كند و به خلق افسانهها كه در حقیقت توجیهی از حوادث مختلف دنیای اطرافش و معنایی از رویدادهای طبیعت است، بپردازد.
بنابراین«پدیدهها و عوامل طبیعی» زایندهی قسمتی از افسانههای فولكلوریك هستند. به دیگر سخن، علت زایش ابتداییترین افسانهها، همانا حوادث عالم و رویدادهای طبیعت مملوس بوده است.
اما رفتهرفته كه حیات انسانی دگرگون شد و جامعهها و اجتماعات تشكیل گردید، آفرینش هنری انسان، در مسیر تازهای افتاد و منبع الهام دیگری یافت كه از آن به«عوامل و رخدادهای اجتماعی» تعبیر میشود.
این قسمت از افسانهها، عظیمترین بخش گنجینهی فولكلور هر سرزمینی را فرا میگیرد و مدتهاست نظر دانشمندان دنیا را به خود جلب كرده است كه در تدوین تاریخ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و غیره بهنحو شایستهای از آنها سود جویند. اینان، افسانهها را منابعی غنی و پرارزش در پژوهشهای جامعهشناسی تلقی میكنند. زیرا در این نوع افسانهها، به وضوح تمام، فراز و نشیبها و جریانهای اجتماعی، جنگهای گروهی و قبیلهای و تمام حوادثی كه در اجتماعات بشری رخ داده، به دست خود مردم تصویر شده است.
افسانههای مورد بحث این مقاله بیشتر از نوع افسانههای دست دوم هستند، یعنی از گروه افسانههایی كه سبب زایش و آفرینش آنها حوادث اجتماعی بودهاند.
البته این نه بدان معناست كه افسانههای دستهی نخست در میان مردم وجود ندارد؛ و برعكس خود این شاخه از فرهنگ عامهی آذری، یكی از گرانبهاترین، غنیترین و بارورترین شاخههای فولكلور ایران است كه در تصویر آیینها و رسوم حیات ابتدایی مردم این سرزمین، میباید مورد توجه جهان علم قرار گیرد.
از مهمترین جنبههای شاخص افسانههای دستهی دوم آذربایجان، توجه به حیوانات است. و این طبیعی است، زیرا حیوانات از دیر باز با حیات و سرنوشت بشری وابسته بودهاند و گذشته از آن، برخی افسانهها را باید فسیلهایی از ابتداییترین حیات در روی زمین دانست.
2- حیوانات در افسانهها
حیوانات در افسانههای آذربایجان ، رویهم در دو بخش عمده جا میگیرند: حیوانات زیانكار و حیوانات سودرسان.
حیوانات دستهی نخست، بیشتر در بیابانها، زیرزمینها و نقاط سخت و صعبالعبور زندگی میكردند و گاهی به میان تودههای مردم آمده باعث ناراحتیها میشدند.
مردم اینگونه جانوران را- كه پیوسته برایشان سرچشمهی وحشت و هراس بودهاند- به صورتهای مبالغهآمیزی در قالب افسانهها ریختهاند. اژدهایان عظیمالجثه كه چندین سر دارند، آدمهای غولپیكری كه دارای شاخ و دمند و تنی حیوانی دارند، دیوان، اجنه، شیاطین، حیوانات جادویی و غیره كه عموماً سد راه و مانع قهرمانان افسانهها هستند و نبردی میان آنها و قهرمانان درمیگیرد كه منتج به چربیدن نیروی تنی و فكری قهرمانان بر آنها میشود. مثلاً اژدها كه اغلب سر چشمه میخوابد و شهری یا منطقهای را بیآب میگذارد، و این بیشتر در«قارانلیق دونیا» یعنی جهان تاریكی رخ میدهد و سرانجام ملك محمد یا آیغیر حسن یافت میشود و او را از میان برمیدارد و مردم را از چنگش میرهاند.
یا برخی آهوان كه بیشتر خدمتكاری دیوان و پیرزنان جادو و قلعههای طلسم شده را دارند. همچنین گرگان و خوكان كه به دست جادوان به شكلهای گوناگون در میآیند و قهرمانان را ناآسوده میكنند یا او را فریب دهان، به قلعههای جادو میكشند. قلعههایی كه گاهی«در میان هفت كوه» و زمانی «در آن سوی كوهها» قرار دارند. یا بعضی كبوترها كه در اصل دیوی و جادویی هستند كه جلد كبوتر میگیرند و با حرفها و حركاتی قهرمانان را گمراه میكنند.
اما دستهی دوم، جانوران سود رسانی هستند كه زمانی نیروی بشر بر آنان چربید و به اهلی كردنشان آغازید.
انسان، اینگونه حیوانات را كه سدهها و هزارههای متمادی هر كدام با وفاداری و صداقت بهنحوی برایش سود رساندهاند، جامهی خدایی وایزدی پوشانده است. و در مقابل حیوانات زیانكار را، عوامل جهان تاریكی و دیو و اهریمن انگاشته است.
در اوستا، از كهنسالترین نامههای مكتوب آذربایجان و گنجینهی عظیم اسطورههای ملل شرق، این جانوران سودمند، در پنج دسته شناسانده شدهاند.
در یسنا میگوید: «. . . همهی جانوران آبی، زیرزمینی، پرنده، رونده و چرنده را میستاییم» و همین سخنان را بهنحو دیگر در نخستین كردهی ویسپهرد تكرار میكند و چندین بار هم در جاهای دیگر، و از جمله در فروردین یشت از این«جانوران سودرسان پنجگانه »[2] نام برده میشود.[3]
و یشتها را در نظر بگیریم كه هر كدام در ستایش حیوان و عنصر سود رسانی سروده شدهاند. مثلاً یشت نهم ویژهی ستایش Drəvəsp است. این كلمه از دو جزء تشكیل شده: Drəv كه همان«درست» فارسی و əsp كه همان«اسب» است؛ و رویهم یعنی دارندهی اسب درست و سالم. درگاتها قدیمترین بخش اوستا، فرشته و ایزد گئوش اورون euş-Urvən یعنی «روان جانداران» یا خدای گاو به گونهی ایزدی كه طرف توجه اهورا مزدا، خدای ایزدان است، جلوهگر شده است.
در افسانههای تركی آذری، این حیوانات سودرسان عموماً- كه اغلب به صورت مبالغهآمیزی هم تصویر میشوند- به خلاف جانوران دستهی نخست، یار و یاور وفادار و همراه فداكار قهرمان افسانه در مصائب و مشكلات و موانعی كه در پیش روی او قرار دارد هستند، و این دشواریها، معلول مبارزاتیاند كه میان قهرمان و نیرومندان انجام میپذیرد.
این نیرومندان، گاهی نیروهای موهوم و دیوان و پریاناند. ولی اغلب انسانهای قدرتمند و جاهطلب و برتریجویی هستند كه سد راه و مانع آسایش قهرمانند. و در هر حال عوامل جهان تاریكی و دروغ بهشمار میروند. در مقابل، قهرمانان افسانهها به جهان روشنایی و راستی وابسته هستند. و در واقع افسانههای آذری، بیان كنندهی ادامهی نبرد آشتیناپذیر سپنته مائینیو (= خرد مقدس یا اهورامزدا ) و «انگره مائینیو» (= خرد ناپاك یا اهریمن) هستند.
3- كچل در افسانهها
قهرمان افسانهها، در این مبارزات، فقط از دوستان بیزبان خود یعنی حیوانات سود رسان و مظاهر نیك طبیعت، چشم یاری دارد و به عناصر طبیعی و نیروهای موهوم پناه میبرد. یكی از قهرمانان اینگونه از افسانههای آذربایجان، «كچل» است.
كچل، بهطور كلی در افسانههای آذری، جای ویژهای دارد. این قهرمان عموماً با صفات زیرك، عاقل، كاركن، دوراندیش و بسیاردان توصیف میشود و گاهی در شاخهای از افسانهها، بهجای قهرمانی مضحك و كومیك مینشیند. و چنین افسانهها در عین حال كه برای خنداندن مردم به وجود میآیند، خود مبین حقایق عمیقی از حیات اجتماعی مردمند. چنین افسانهها، در بخشبندی افسانهها، بهطور كلی به ردیف «افسانههای طنزی» وارد میشوند.
4- روباه در افسانهها
در چنین افسانهها گاهی حیوانات جای قهرمانان اول افسانهها را میگیرند كه از آن میان میتوان«روباه» را نام برد كه اغلب مظهر تظاهر به دینداری و روحانیگری است و بسیار عاقل، نابكار و فریفتهنشدنی است.
روباه، در نیرنگبازی و كاردانی، آنچنان استاد است كه میداند چگونه گرگ و شتر را، پلنگ و شغال را، شیر و استر را، گاو نرها را، شیر و گرگ و بسیاری حیوانات دیگر را به جان هم اندازد و آنها هم، با دست خودشان همدیگر را بكشند و آنگاه مشغول شود به خوردن تن گرم هردوتاشان. و یا میداند كه چنان با تظاهر به دینداری، جانوران سادهلوحی چون خروس و مرغ و كبك و كلاغ و گرگ را بفریبد و خوراك خود سازد. اما كلاغ سیاه همیشه برای او بلایی است. درست است كه فریبش را خورده به چنگش میافتد، ولی از روباه استادتر است و همیشه با حقهای از دستش در میرود و دماغ سوختهاش میگذارد. در برابر آن شیر با آن همه نیرو و تواناییاش همیشه طعمهی وی است. روباه حتی میتواند این سلطان حیوانات را-كه از خرد بینصیب است- با همهی هفت بچهاش فریب داده بخورد. گاهی از غرور و تكبرش استفاده میكند و زمانی از بیعقلیاش. این بیعقلی و غرور، ویژهی شیر نیست. گاهی در گرگ و شغال ملكدار و گاو فرمانروا نیز یافت میشود. و مسلم است كه همهی آنها با چنان صفاتی- هر اندازه هم نیرومند باشند- طعمهی كوچك روباهاند. گذشته از آن، این بسیاردانی روباه است. او در همه حال میتواند شكم خود را سیر كند. حتی در ته چاهی كه با شیر و گرگ و شغال و مار و خروس محبوس است. در این چاه هر هفت حیوان نامبرده چند روز گرسنه میمانند و راهی هم ندارند. فكر میكنید چه باید بكنند؟ زیاد هم تعجب نكنید اگر گفته شود روباه بهتدریج همهی آنها را میخورد و سدّ جوع میكند. حوادث طبیعی هم پیوسته یاور این ارقه است، چنانكه گردبادی از چاهش بیرون میآورد و به جنگل رهنمون میشود.
روباه همچنانكه دغلباز و بسیاردان است، تیرهدرون نیز است. او حتی بر اتحاد و همدستی و دوستی گاوها نیز رشك میبرد و آنها را با جدا كردن از هم، یكیك نابود میكند و میخورد. گاهی گرگ را میفرستد پیش شتر كه از او«حق چرا» گیرد و به نزاعشان وا میدارد. كدام مغلوب میشود شتر یا گرگ؟ هردو! و شكم روباه را با گوشت خود سیر میكنند. زمانی هم لكلك را چنان میترساند كه بیچاره با دست خودش بچههایش را میاندازد پایین برای خوردن روباهك. اما اینبار هم كلاغ پیدایش میشود و لكلك را یاد میدهد كه چگونه روباه به او حُقّه میزند. و لكلك در برابر روباه به عتاب برمیخیزد و عصیان میكند. روباه هم میداند كه این كار باید از آن كلاغ باشد. و دنبالش را میگیرد. این هردو- كه صد تا كل را كلاه و صد تا كور را عصایند- اینك روبروی هماند. گاه او و گاه این فریب میخورد، اما سرانجام باز كلاغ میرهد و میگریزد. برای روباه این حادثه و واقعههای گذشته درس و تجربه است. و وقتی میبیند گرگ با چاپلوسی نكردن برای شیر به چه حالی افتاد، فوری متنبه میشود و رفتاری دیگر در پیش میگیرد. شاید هم گرگ را او یاد داده بود كه در برابر شیر به عصیان برخیزد. كه میداند؟ آخر به این دمبریده هر وصلهای ببندی جور میآید.
اما اینهمه دغلبازی، اینهمه فریبكاری و نادرستی، سرانجامِ نیكو ندارد. درست است كه مدت زمانی كامیابش میكند، ولی بالاخره فریفتگان بیدار میشوند، حتی طبیعت هم تاب نیاورده مقهورش میكند. سرانجام گرفتار مردی میشود كه هر شب، خلوتی مرغهایش را میدزدید، میبرد و میخورد، و مرد دقّ دلش را باز میكند و قصاص رفتهها را میگیرد.
این روباه بسیاردان، گاهی همهی نیروی خود را باوفا و صداقت در راه شخصی بیكس و مظلوم مینهد و اندیشهاش را در راه درست و راست بهكار میاندازد. كس شومبختی را كه ماری از قفس آزاد كرده بود و اینك مار میخواست نیكی او را با بدی عوض دهد، یاری میكند و از دست مار میرهاند. ولی در این دنیا همیشه پاسخ نیكی، بدی است. شاید هم روباه دانا بههمین جهت عادت به دغلبازی دارد. همچنانكه آخرسر به دست همان شخص به دام شكارچی میافتد و در محاصرهی تازیها میماند. یا این كه از پسر راندهشدهای كه به فرمانروایی رسانده بود، بیحرمتی عجیبی میبیند. اما او میداند آدمیزاد عاقبت نیكی ندارد و برای این، چنان حُقّهای سوار میكند كه وقتی میمیرد، با دم و دستگاه دفنش میكنند! همه به دانایی او باور دارند حتی دیوها. هرگاه جایی گیر كردند، پشت خمیده و دست به سینه به درش میروند و از او درس میگیرند.
از اینها بگذریم، جالب توجهترین نكتهی افسانهها جایی است كه به جای پای آداب و رسوم كهن مردم برمیخوریم. آیینهایی كه انسان به درخت، آب، خاك، آتش، باد و نظایر آن مقام الوهیت میداد و آنان را در حیات خود بهترین یاور و رهبر خویشتن در مبارزهی با تاریكی، جاودان میشمرد.
چنانكه گفته شد، این بخشها تحت تأثیر اوستا و كتاب ددهقورقود به وجود آمدهاند. مثلاً در اوستا عناصر چهارگانه بهعنوان فرشتگان و یَزَتهها پرستیده میشوند و در مبارزات مردم علیه تاریكی، مستقیماً بدانان یاوری مینمایند و حیات پر سروری برای آنان ارمغان میبینند.
انسان عصر زرتشت، عناصر چهار گانه را به كثافات نمیآلاید كه هیچ، مجدانه میكوشد كه آنها را از خود راضی نگهدارد. مثلاً فرشتهی خاك را با آبادانی، كشت و ورز، افشاندن تخم، پروراندن گاو و گوسفند، كندن جوی و كاریز و شیار از خود خوشنود میكند و در ستایش او زامیاد یشت ترتیب میدهد و سرود میسراید. در مثل در فقرهی 9 از كردهی نخست فروردین یشت میگوید:
«ما میستاییم زمین فراخ پرفروغ و فر را كه بسی چیزهای خوب از جاندار و بیجان و كوههای بلند دارای چراگاههای پهناور و آب فراوان در آغوش دارد»
و یا وایو فرشتهی باد، بغبانو اردویسوراناهیتا الاههی آب، و آذر یا آتر ایزد آتش كه عمیقاً ستوده و پرستیده میشوند.
و یا در كتاب ددهقورقود مثلاً در داستان«به یغما رفتن خانهی سالور قازان » دومین داستان كتاب؛ اورزو خان به درختی كه میباید او را از آن بیاویزند، سخن میسراید و قازان به رود، گرگ و سگ میگرید و خبر خانهاش را میگیرد. وی گرگ را چنین مخاطب قرار میدهد:
«ای كه در شبان سیاه خورشید زرینت طالع میشود!
ای كه مردانه در برابر توفان و بوران میایستی!
اسبان از وحشت تو شیهه میكشند،
و شتران از بیمَت مینالند؛
اگر از اردویم خبر داری، بر گو مرا
سر سیاهم فدای تو باد، ای گرگ!»
در افسانهها هم، عناصر چهارگانه به خواهش قهرمان افسانه و بهخاطر پیروزی او بر جادو، به او یاری میكنند: ابر، زمین را آب میپاشد؛ باد، بالهایش را باز میكند و جارو میكند، درختان، یكییكی میریزند و راه میروند، رود، به قهرمان راه میدهد كه رد شود و جادوگر را میبلعد؛ درهها، حرف دیوان را گوش نمیكنند و بسته نمیشوند؛ سگ و اسب، بهخاطر نیكیای كه از قهرمان دیدهاند نیز از فرمان دیوها سر میپیچند، مشكهای آب، یكییكی پر میشوند و به راه میافتند و مانند آن، كه نشانهای بارزی از فرهنگ اولیهی قومی و معتقدات و باورهای ابتدایی مردم هستند.
چنین افسانهها، پیوسته به خرمی و پیروزی میانجامند و روشنایی بر تاریكی غلبه میكند. چراكه از ایمان و باور عمیق مردم این سرزمین به پیروزی حق و راستی، و شكست ناحق و ناراستی سیراب میشود.
[1] این مقاله و ترجمهی فارسی چیل مایدان به قلم حسین محمدزاده صدیق (ح. صدیق) در سال 1346 در مجلهی خوشه به سردبیری احمد شاملو چاپ شده است.
[2] نام اين جانوران پنجگانه در اصل اوستايي چنين است:Upap (جانوران آبي) ، Upasma (جانوران زيرزميني) ، Frapterechât (پرنده) ، Ravascharât (بياباني) و Changranghak (چرنده).
[3] رك. فروردين يشت 1، 10.
بسم الله الرحمن الرحیم