دکتر ح. م. صدیق

 در میان ادب‌پژوهان مقتدر عصر ماه، نمی‌توان کسی را سراغ گرفت که صائب را نشناسد و درباره‌ی او سخنی نگفته باشد. آوردن گزینه‌هایی از سخنان متواضعانه و ستایش‌آمیز آنان، خود کار پژوهشی ویژه‌ای می‌تواند باشد. در این جا به اندکی از بسیار بسنده می‌کنیم.

1ـ علی دشتی[1]

«... در این‌که صائب شاعری نامدار و دارای سبک خاصّی است، تردید نیست. مخصوصاً از دیدگاه خارجیان که پی مضمون می‌گردند و مفهوم شعر در ذهن آنان بیشتر جلوه می‌کند تا کیفیّت ادای آن؛ و صائب از این حیث، قهرمان است. کمتر شاعری بدین حد، مضمون و معانی مختلف آفریده است؛ ولی سبک هندی را اگر از جهات گوناگون آن در نظر آوریم، بیدل به طرز خاصّی از فضای مه‌آلود گمنامی سر بیرون آورده و مدال قهرمانی را مطالبه می‌کند...

... پس از حافظ، روشن‌ترین سیمای ادبی ایران به شمار می‌رود، و حتّی بر جامی نیز که خاتم دوران ادبی کلاسیکش می‌دانند، از جهات عدیده برتر است. شیوه‌ای خاص دارد؛ مضمون‌آفرین است؛ و آینه‌وار، اوضاع اجتماعی عصر خویش را منعکس می‌کند...

البتّه صائب شاعری است original، مبدع و مضمون‌آفرین، به حدّی که سایر شعراء جز مولانا و خاقانی، چون او آن قدر معانی نیافریده‌اند. و از این حیث شخصیّت ممتازی میان گویندگان پیدا می‌کند.»

2ـ امیری فیروزکوهی[2]

«کسانی که تتبّع کافی در دیوان صائب، بلکه در انواع شعر فارسی نداشته‌اند، و از طرفی خواسته‌اند به گمان ناقص خود شأنی برای او اثبات کنند، لقب متنبّی ایران به او داده، و چنین تشبیه و تنظیری را فخر و مباهاتی برای وی به حساب آورده‌اند. در صورتی که شما در دیوان متنبی که افزون از پنج هزار بیت نخواهد شد، شاید به صعوبت بتوانید فقط پنجاه تا صد بیت حاوی معنی‌ای بکر و مضمونی نو بیابید، آن هم در صورتی است که سرقات او را که درباره‌ی آن کتاب‌ها نوشته و نمونه‌هایی به دست داده شده است، نادیده بگیرید؛ در حالی که هرگاه با غور و تعمّق در دیوان صائب تفحّص کنید، قطعاً بیش از ده الی بیست هزار بیت، از آن قبیل اشعار خواهید یافت که همه و همه مولود فکر بکر و خیال جوّال خود او است، و در آن معانی عجیب منسوب به ارسطو و افلاطون می‌بود، کتاب‌ها در شرح آن نوشته، و نکته‌ها از آن فهمیده و دریافت می‌شد.»

3ـ یونس جعفری (دهلی)

«سبک شعرگویی صائب در شعر زبان اردو هم سرایت نموده است و می‌توان گفت وی تا اندازه‌ای مؤسّس و پایه‌گذار شعر اردو بوده است. و در هند و پاکستان شاعرانی هستند که تاکنون ناآگاه سبک وی را تقلید می‌نمایند. علّت مقبولیّت صائب در شعر اردو، بدین سبب بود که چون صائب هفت سال زندگی خویش را در این کشور گذرانیده بود، هندی‌ها وی را از نزدیک دیده بودند و طبعاً شخصی بود متواضع و شکسته‌نفس؛ بدین سبب هندیان در مشورت و اصلاح شعر به وی روی می‌آوردند. تعداد شاگردان و پیروان وی خیلی زیاد است و بیشتر غزلیّات وی در شعر اردو تضمین شده است.

کلیه‌ی چاپ‌های ایران دیوان فارسی صائب از چند جهت ناقص است: اول این که ایرانیان به خاطر نداشتن معنی بعضی کلمات هندی، به عنوان مثال پان، بَسَنت، و غیره تمام یا قسمتی از غزلی که این کلمات را در برداشته، حذف کرده‌اند. دوم این که به علت دسترسی نداشتن به نسخه‌های کامل‌تر که در هند وجود است، دیوان صائب چاپ ایران را نمی‌توان کلیات صائب دانست.» [3]

 

 

4ـ پرویز ناتل خانلری[4]

«صورت‌های خیال که در آثار شاعران به وسیله‌ی تشبیه و استعاره و کنایه برای تمثیل به کار می‌رود، گاهی ساکن، و گاهی متحرّک است که این جا برای این دو نوع، اصطلاحات ایستا و پویا را به کار می‌بریم.

خیال ایستا، برابر کردن امری معقول یا موهوم است با چیزی محسوس که از جهتی با آن مشابه است، بی‌آن که در این برابری جنبشی یا تغییر وضعی لازم یا مورد نظر باشد. چشم ظاهربین، مانند آیینه است. گل، روز روشن است. و شراب، شمعِ شبِ تار.

اما خیال پویا، صورتی ذهنی‌ است که با حرکتی یا قرار گرفتن در وضعی خاص توأم باشد. در شعر صائب، به ندرت خیال ایستا وجود دارد. موج، تنها کفی بر دهان بحر نیست؛ بلکه نمونه‌ی بی‌تابی و بی‌آرامی است. سیل چون به دریا بریزد، صاف می‌شود. مار از رفتن خود بر زمین خط می‌کشد. آب چون هموار برود، آیینه است. در دریای بی‌ساحل شناور نمی‌توان شد.

کشتی در دل دریا، لنگر بالا می‌کشد. شناور در دریای بی‌کران از خود دست می‌پیچد. تلاطم دریا را پنجه‌ی مرجان آرام نمی‌کند.

صائب برای ابداع این تصاویر پویا، غالباً از مردم‌نمایی استفاده می‌کند. این اصطلاح را این جا برابر کلمه‌ی خارجی personification می‌آوریم که در علوم ادبی ما معادل و تعریفی خاص ندارد. و آن عبارت از نوعی استعاره یا مجاز است که به وسیله‌ی آن، اشیاء و معانی انتزاعی را انسان فرض کنند و اعمال و حرکات بشری را به آن‌ها نسبت بدهند. بعضی از نویسندگان دوران اخیر، کلمه‌ی تشخیص را در ترجمه‌ی این اصطلاح به کار برده‌اند، اما تشخیص در زبان امروزی ما، به معنی بازشناختن است و مفید این معنی نیست.

صائب غالباً به این شیوه دست می‌زند: سرو از شرم قد معشوق در دود آه قمریان پنهان می‌شود، مانند الف در مد بِسْمِ الله. کوه بیستون از ماتم فرهاد خاموش است. شاعر از جیوه (سیماب) که در بی‌آرامی معروف است آرمیدن را سراغ می‌گیرد، و حتّی صفات و حالات نفسانی مانند خمار سر و دست آدمی دارند.

در این فن، صائب اوصافی را که خاص انسان است برای اشیاء و امور می‌آورد: گندم، سینه‌چاک است. به از نمدپوشی روی زریّن دارد. سرو در چهار موسم یک قباست. خار از سر دیوار گردن می‌کشد. چنار تهی‌دست است. بهار خنده‌رو است. سرو خرّم و تنگدست است. راه خوابیده است. محراب خمیازه‌ی خشک می‌کشد. شانه فرمانروای سر است. گل در خمیازه‌ی آغوش است.

گذشته از این، صائب باکی ندارد از این که معانی ذهنی و حالات روحی خود را با آوردن اوصاف غریب و ناآشنا برای اشیاء و امور بیان کند. در شعر او، گاهی نسیم رنگ دارد، و آواز شعله می‌کشد. افلاک سر که پیشانی است. و ماه نو، پا به رکاب است.

صائب تمثیل‌های خود را از منابع گوناگون به دست می‌آورد. منبع نخستین که در استفاده از آن با اکثر شاعران غزلسرا اشتراک دارد، تاریخ انبیاء و داستان‌های ملّی است: کنعان و بوی پیراهن یوسف، اعجاز عیسی در احیای مردگان، یوسف و مکر برادرانش، یوسف و زلیخا، تنور و طوفان، کشتی نوح، نمرود و صعود او به آسمان با بال کرکس، نمرود و پشه، سلیمان و دیو، مور و سلیمان، و داستان لیلی و مجنون و پرویز و شیرین، قصه‌ی ابراهیم ادهم و امثال این‌ها.

اما بیشتر تمثیل‌‌های صائب از زندگی واقعی و مشاهدات عادی او سرچشمه می‌گیرد. بعضی از این منابع که بارها تکرار می‌شود، توجّه خاص شاعر را به بعضی از آن‌ها نشان می‌دهد. از آن جمله: مضامینی که به طفل و کودک مربوط است، مضامینی که از حالات روحی خود شاعر حکایت می‌کند، نکاتی که مربوط به وضع زندگی مردم عصر او است، و نکته‌هایی که از عقاید و عادات مردم زمانه‌ی او متأثّر است.»

 

5 ـ حیدرعلی کمالی[5]

«این شاعر دقیقِ نازک‌خیال، فلسفه‌ی خیّام را با اصول عقاید متصوفّه به هم آمیخته، و این دو اصل همه جا در اشعارش موج می‌زند، امّا چون با طرز فکر و اصطلاحات مخصوص خودش بیان می‌کند، گیرندگی دیگری دارد. به علاوه، علوّ صفات و بزرگی روح او که از سرتاسر گفتارش ظاهر است، خیلی جالب نظر و جاذب دقّت است. صائب در علوّ طبع به مقامی است که حتّی نسبت به ناز معشوق هم که هر گردنکشی را خاضع کرده، باز خود را منیع الطّبع نشان داده و بی‌نیازی را از دست نمی‌دهد. با آن که صدها شعر برای برهان اثبات نظریه‌ی خود در دست داریم، فقط شعر معروف او را می‌نویسیم:

سر زلف تو نباشد، سر زلف دگري،

 

از برای دل ما قحط پریشانی نیست.

طبیعت، گویی همه‌ی تألّمات و بدبختی‌های عالم بشریت را یک کاسه کرده و به دست این شاعر حسّاس داده، او هم با جبهه‌ی گشاده سر کشیده است. این است که اشعارش از این گونه احساسات مملو است. از آن جمله است:

هر تلخی‌ای که قسمت ما کرده است چرخ،

 

می نام کرده‌ایم و به ساغر فکنده‌ایم.

گفتار او در بدو امر به نظر مجموعه‌ای از افکار شاعرانه می‌آید؛ ولی پس از اندک تأمّلی روشن می‌شود که همه‌ی آن‌ها حقایق ثابتی است در عالم عمل. عشق، عرفان، فلسفه، نصایح سودمند، تأثّرات زندگانی، همه و همه میوه‌های شیرینی است که درخت گفتارش بدان‌ها بارور است. در عین آن که برای زندگانی مادی، کوشش و سعی و عمل را لازم دانسته و تشویق می‌کند، عالم صورت را چندان طرف اعتنا قرار نداده، بلکه همیشه طرف حمله‌ی او است. چنان که می‌گوید:

آن قـدر با تـن مـدارا کـن که جـان صـافی شـود،                 گندمت چون پاک گردد، پای بر غربال زن.»
     6 ـ حبیب یغمایی[6]

«اگر او را مردی نکته‌یاب و صورت‌پذیر و متأمّل در بیان نکات باریک، و موی‌شکاف در خلقیات بشناسیم و بستاییم، او خاتم سخنوران در این نوع کلام است.»

 

 

6ـ غلامحسین یوسفی[7]

«این که صائب می‌تواند از تذکار یا دیدار هر چیز نکته‌ای تازه کشف کند و در هر موضوعی باریک شود و مضمونی لطیف بیابد، حاصل دید خاص و اندیشه‌ی معنی‌یاب و تخیّل آفریننده‌ای است که لحظه‌ای از سیر و پوییدن آرام نمی‌گیرد. به قول دوست دانشمندم، عبدالحسین زریّن‌کوب:«برای صائب جست ‌و جوی مضمون تازه، مثل شکار در دشت، تفریح ساده‌ای بیش نیست. کافی است که با چشم شاعر ـ شاعر واقعی ـ دنیا را نگاه کند و در آن، در هر چیزی که به چشمش می‌آید شعر و زیبایی باز یابد. از همین رو است که در دیوان او همه جا مضمون تازه می‌جوشد.» هنر بدیهه‌سرایی و مضمون‌آفرینی ارتجالی، که به صائب نسبت داده‌اند نیز تا حدودی ناشی از همین استعداد و قدرت طبع شاعر است.

اگر قبول داشته باشیم که شعر بدون تصویرگری، مجموعه‌ای بی‌جان و بی‌اثر می‌نماید و نیروی تصویرآفرینی همیشه نشانه‌ی شاخص شاعر است، صائب را که از این موهبت بسیار بهره‌ور است یکی از شاعران برجسته‌ی ادبیات فارسی باید شمرد. در نظر صائب هر موجودی، اعم از جاندار و بی‌جان، از اعضای انسان گرفته تا مظاهر طبیعت و خُردترین اشیاء، به نوعی خاص جلوه می‌کند. تصویر شاعرانه‌ی همه‌ی این‌ها، یعنی: آن طور که شاعر آن‌ها را دیده و انگاشته است، در شعر او نقش شده؛ مثلاً: وی می‌پندارد:«بر اثر بیهوده خندیدن است که خرمن گل بر باد می‌رود.» از حرکت سریع خار و خس بر سر سیل بهاران، می‌اندیشد که:«رفتنِ دل، می‌برد ما بی‌خودان را سوی دوست.» ناپایداریِ هوا در حباب آب، چون باد ِ نخوت در کلاه سرافرازان می‌نماید. موج آب، یادآور پیچ‌ و تاب ناگزیر روشندلان در زندگی است. آب دریا در مذاقِ ماهیِ دریا مطبوع است، همچنان که تلخ‌کامان از تلخی‌های عشق پروایی ندارند؛ یا قطره باران‌های بهاری چشمک‌زنان از ساقیان می‌پرسند:«کاین چنین روزی، چرا پیمانه‌ها سرشار نیست؟!»، به خصوص که خنده‌ی شادی چون برق، عمر کوتاهی دارد.

این تصویرهای خیال‌آمیز وسیله‌ی مهم بیان و تفسیر اندیشه‌هاست، یا به تعبیر وردز ورث Wordsworth:«تخیّل، عدسیِ طلایی‌ای است که شاعر از خلال آن، موضوعات را به شکل و رنگ اصیلشان می‌بیند.» می‌گویند:«هدف هنر، ابلاغ و انتقال احساس هنرمند است.»، از طرفی دیگر، به قول جان راسکین Ruskin John:«هنر، زبانی بین‌المللی است.»، از این رو، شاعری که به مدد صور خیال می‌تواند عواطف و اندیشه‌های خود را به ما عرضه دارد و در این کار توفیق می‌یابد، به این زبان بین‌المللی دست یافته است؛ زیرا اگر حسن سبک و لطف بیان و جادوی زبانِ کسانی مثلِ حافظ و سعدی و امثال ایشان را نتوان در ترجمه به زبانی دیگر فرا نمود، دریافت صور ذهنی شاعر در ترجمه‌ آسان‌یاب‌تر از جمال اسلوب او است. شاید به همین سبب است که ادوارد براون Edvard Browne می‌گوید او نیز مانند دیگر کسانی که فارسی‌زبان نیستند، شعر صائب را جذّاب و سهل می‌یابد و از آن لذّت می‌برد.

از این نظرگاه، صائب شاعر بزرگی است و دیوانش نموداری از طبع بارور و نازک خیالی او. قدرت آفرینش صائب، حد و مرزی نمی‌شناسد و در همه چیز رازی و کرشمه‌ای و نکته‌ای می‌جوید. امّا در این گفتار، فقط گوشه‌ای از جهان رنگارنگ و پر تنوّع شعر او مورد نظر است، و آن صورت‌های شاعرانه‌ای است که از اشیاء بر پرده‌ی شعر خویش تصویر کرده است.

اگر با هارتمن Hartmann هم‌داستان باشیم که هنر، نمایش درون هنرمند است، و ظاهرگرداندن باطن او؛ باید بگوییم صائب به مدد این نازک‌خیالی‌ها و باریک‌اندیشی‌ها و با صور ذهنی خویش از اشیاء، نه تنها آنچه را احساس می‌کند به ما انتقال می‌دهد، بلکه نکات بسیار ظریف فلسفی و اخلاقی را که به خاطرش می‌گذرد به صورتی ساده و شیرین از برای ما محسوس می‌سازد و از این لحاظ هنرمندی است توانا. در حقیقت این اشیاء ـ آن گونه که صائب آن‌ها را با نظر و ذوق شاعرانه دیده و تصویر کرده ـ به منزله‌ی پلی است برای رسیدن به عالم خیال و اندیشه‌ی او.»

 

 

7 ـ شیدای گیلانی[8]

«انقلاب ادبی صائب، آن قدرها هم برای او ارزان و آسان تمام نشد. او که می‌گویند تندیسی از وقار و تمکین و فروتنی و گذشت و بردباری بوده است، با توجّه به ایمان نیرومندی که نسبت به کار خود داشت، مدام از کجروی‌ها و کج‌اندیشی‌‌ها و بی‌ذوقی داعیان سخن‌سنجی رنج می‌برد، و گاهی به خاطر شنایی که خلاف آن جریان آب داشت، چنان از ملامت خرده‌گیران کوته‌فکر به ستوه می‌آمد که فریاد می‌زد:

دهان شیر و پلنگ است مهد راحت من،

 

ز بس زبان ملامت‌گران گزید مرا.

مَعَ ذلك، همچنان به راه خود ادامه داد تا آن جا كه گفت:

دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم.

کسانی که معترض به وجود تعقیدات و پیچیدگی‌ها در اشعار صائب‌اند، اشتباه می‌کنند؛ زیرا هیچ یک از ابیات صائب نه تنها تعقید و پیچیدگی ندارد، بلکه اگر دقّت کنیم، هر یک در اوج لطافت و زیبایی است. چیزی که هست، فهم اشعار صائب، مستلزم آشنایی به زبان فاخر او است. من به برخی از این معترضین برخوردم که حتّی از خواندن شعر صائب عاجز بودند، تا چه رسد به فهم معنای آن.»

کرد تحسین رسایی‌های فکر خویشتن،

 

آن که صائب کرد تحسین فکر رنگین مرا.

8ـ عبدالحسین زریّن‌کوب[9]

«جست ‌و جوی مضمون تازه که برای شاعران قدیم همواره مشکلی بوده است، برای صائب، ‌گویی نوعی سرگرمی به شمار می‌آمده است. می‌گوید:

یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت.

 

و برای کسی که به تکرار مضامین کهن علاقه‌ای ندارد، این دعوی بی‌شک مسلم است. درست است که درباره‌ی چیزهای کلّی شاعران قدیم سخن بسیار گفته‌اند، اما دنیا هنوز پر است از چیزهای ناشناخته، و جزیی. در همین چیزهای جزیی و ناشناخته خیلی بیش از چیزهای کلی شعر و موسیقی هست، اما ذوق لطیف و احساس قوی می‌خواهد تا کسی بتواند این چیزهای ناشناخته را کشف کند. و شعری را که در آن‌ها هست، بیرون بیاورد. صائب کسی است که این مایه‌ی ذوق و احساس در او هست، و از این رو است که برای او، جست و جوی مضمون تازه، مثل شکار در دشت، تفریح ساده‌ای بیش نیست. کافی است که با چشم شاعر ـ شاعر واقعی ـ دنیا را نگاه کند و در آن، در هر چیزی که به چشمش می‌آید، شعر و زیبایی باز یابد. از همین رو است که در دیوان او همه جا مضمون تازه می‌جوشد، چشم او در هرچه پیرامون خویش می‌بیند فکر تازه و مضمون غریب کشف می‌کند، درخت کهن را می‌بیند که بیش از نهال جوان ریشه در خاک دوانیده است؛ یادش می‌آید که پیر فرتوت بیش از جوان نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد. غنچه را می‌بیند که دلتنگ و لب بسته در گوشه‌ی باغ رخ می‌نماید و وقتی پژمرده و پرپر به خاک راه می‌افتد، گلی خندان است؛ به این اندیشه می‌افتد که رفتن از باغ جهان بهتر از آمدن است. آتش سوزنده را می‌بیند که با حرص و ولع هر پاره چوبی را که در آن می‌افکنند، می‌بلعد و می‌خورد؛ به یاد حرص انسان می‌افتد که نعمت تمام عالم نمی‌تواند او را سیر کنند و هر چه پیدا می‌کند، باز هم فزونی می‌طلبد. تاک مو را می‌بیند که بر هر درخت تکیه می‌کند و می‌پیچد تا باقی بماند و رشد کند؛ به یاد مردم غفلت‌زده می‌افتد که به هر بهانه‌ای هست به دنیا می‌چسبند و از آن دل برنمی‌دارند. جنبش گهواره را می‌بیند که خواب طفل را گران می‌کند؛ حال کسی را به خاطر می‌آورد که تشویش و تزلزل، بنیاد وجودش را محکم‌تر می‌کند. گربه‌ای را می‌بیند که دست و پای خود را می‌لیسد؛ مردم خودنمای عاقل را به یاد می‌آورد که دایم به فکر تن و جسم خویش‌اند و یک دم از تیمار آن دست برنمی‌دارند. اشک کباب را می‌بیند که درون آتش می‌ریزد و شعله‌های آن را تیزتر می‌کند؛ یادش می‌آید که گریه و ناله‌ی مظلوم، ظالم فرومایه را بیرحم‌تر می‌کند... بدین گونه در نزد او در این جهان هر چه هست، پر است از فکر و معنی، و لبریز است از شعر و زیبایی. حلقه‌های چشم آهوان زنجیر دامی است که دل انسان را به بند می‌کشد. ستاره‌هایی که شب در آسمان روی می‌نماید، سوراخ‌های غربالی است که شب‌ها، روزی انسان از آن‌ها بیخته می‌شود. خاکستر که روی آتش را می‌پوشاند، دوستی است که چشم فروزان یک دوست را در وقت مردن بر هم می‌بندد. گردون بلند با این عظمت که دارد، سیاه چادری است که در بیابان عدم زده‌اند و انسان در این بیابان مثل یک گردباد است که آشفته و بی‌امان به خود می‌پیچد و از کنار این سیاه چادر دورافتاده می‌گذرد.»

 



[1] دریاگشت، محمدرسول. صائب و سبک هندی در گستره‌ی تحقیقات ادبی، نشر قطره، چاپ اول: 1371. ص 479.

[2] همان، ص 9.

 [3]جعفری، یونس. مجله‌ی ارمغان، تهران، 1375، ص 244.

[4] دریاگشت، محمدرسول. صائب و سبک هندی در گستره‌ی تحقیقات ادبی، نشر قطره، چاپ اول: 1371. ص 268.

[5] همان،‌ص 355.

[6] همان،‌ ص309.

[7] همان،‌ ص313.

[8] همان،‌ ص39.

[9] همان،‌ ص75.